گشودن،حرام هم هست به راز ماشین پی بردن و آن را شناختن. خدا عالم است که همین رعب، موجب غربزدگی است، یا به علّت غربزدگی است که ما دچار چنین رعب ناشی از حرمتی هستیم. اینجا قضیّهی اولویّت مرغ و تخم مرغ است. رها کنمش و بپردازم به اینکه ما هنوز در زمانهی چهل دزد بغداد به سر میبریم. در پس دیوار ایستادهایم یا از درز دری دیدهایم که دزدان آمدند و وردی خواندند، یا افسونی را سه بار تکرار کردند و دیواری پس رفت. همچو دری و در پس آن در، چه گنجها که نهفته! امّا هنوز که هنوز است بزرگترین همّتی که میکنیم، ادای خواندن افسون آن دزدان را در آوردن است. افسون را به زحمت آموختهایم و طوطیوار همان را میگوییم و دیوار هم پس میرود؛ امّا گنجی را که در پس دیوار بوده است، رندان بردهاند! هر وقت رها کردیم وسوسهی آن گنج را و آن افسون را – و فقط به این پرداختیم که چرا این دیوار پس میرود؟ – و کوشیدیم تا راز حرکت آن در و کیفیّت اثر آن افسون را دیابیم، آنوقت است که روش علمی یافتهایم و در خور کشف طلسم ماشین شدهایم.
وضع ما فعلاً از این قرار است که ماشین را صبح تا شام به خدمت داریم و حتّی غذای روز مرّهمان را در آن میپزیم؛ امّا درست همچو آن کودکی که برای ترساندنش، مادر دیگی به سر میگذاشت و دیو میشد. از ماشین وحشت داریم و «دیگ به سر» میپنداریمش. دیوی که ترکیبی است از همان دیگی که خوراک هر روزهی کودک در آن میپزد و همان مادری که آغوش گرمش پناهگاه اوست. به ازای این رُعب است که اکثر دانشجویان ما در فرنگ، یا طب