دارند؛ یعنی زبدهی روشنفکران ما. زبدهی غربزدگان ما. امّا به چه صورت؟ خیلی عذر میخواهم اگر جسارتی میشود؛ امّا اغلب شرکت کنندگان ایرانی در این سمینارهای برنامه، گمان نمیکنم هرگز از مرز دیلماجی گذر کنند. چرا که اگر گذر کنند و نظری پیش خود بدهند، اوّلاً پذیرفته نیست و ثانیاً حق نشست و برخاست با بزرگان را از ایشان خواهد گرفت.
به این طریق اگر سیاست و اقتصاد ما آن چنان که دیدیم، دنبالهروی سیاست و اقتصاد غرب است، به این دلیل هم هست که اغلب روشنفکران ما – آن دستهای که به دستگاه رهبری مملکت پا باز کردهاند – در آخرین تحلیل و به عنوان بزرگترین مأموریّت وجدانی و نفسانی دیلماجان مستشاران غربیاند. گزارندگان و برگردانندگان آرا و مقاصد ایشانند. آخر مگر ما خود نمیدانیم که چند تا ده کوره داریم و چهقدر زمین قابل کشت و چهقدر رودخانهی هرز و چند هزار قنات بایر و چندن هزار آدم بیکار و بیسواد یا بیمدرسه و بهداشت؟[۱] اینکه دیگر دم به دم دست به دامان مشاور و مستشار
- ↑ به عنوان مثال چند رقم آماری میآورم. در وضع فعلی(۱۳۴۱) از نظر بهداشت به جای ۹۵۰۰ پزشک مورد احتیاج، ۵۹۱۵ نفرش را داریم و به جای ۳۸ هزار ماما و پزشکیار، فقط هزار نفر و به جای ۱۹۰ هزار تخت در بیمارستانها، فقط ۱۹ هزار تخت داریم و در فرهنگ به جای ۹۵۰۰ دبیر لیسانسیه در رشتههای مختلف، فقط ۴۳۰۰ نفر داریم و از ۵۰ هزار آبادی مملکت، فقط(دست بالا را که بگیری) ۷ یا ۸ هزارتاشان مدرسه دارند و خبر جالب این است که با این همه فقر فرهنگی، در سال ۱۳۴۲ تمام دانشسراهای عالی و مقدّماتی مملکت را بستند؛ به این عنوان که شبانه