دوستی،یا توجّهی در زیارتگاهی، یا تفکّری در ساعات تنهایی و اصلاً به تنهایی عادت ندارد، از تنها ماندن میگریزد و اصلاً چون از خودش محشت دارد، همیشه در همه جا هست؛ البتّه رأی هم میدهد. اگر رأیی باشد – و به خصوص اگر رأی دادن مد باشد – امّا به کسی که امید جلب منفعت بیشتری به او میرود، هیچ وقت از او فریادی یا اعتراضی یا امّایی یا چون و چرایی نمیشنوی. سنگین و رنگین و با طمأنینهای در کلام، همه چیز را توجیه میکند و خودش را خوشبین جا میزند.
آدم غربزده، راحتطلب است، دم را غنیمت میداند و نه البتّه به تعبیر فلاسفه. ماشینش که مرتّب بود و سر و پُزش، دیگر هیچ غمی ندارد. اگر در عهد بوق «غم فرزند و نان و جامعه و قوت» سعدی را باز میداشت، از سیر در ملوک، او که سرش به آخور خودش گرم است، جز به خودش به کسی نمیرسد. درد سر برای خودش نمیتراشد و به راحتی، شانههایش را بالا میاندازد و چون کار خودش حساب کرده است و چون هر قدمی را که از روی حسابی برمیدارد و هر کاری را نتیجهی معادلهای میداند، کاری به کار دیگران ندارد چه رسد که در غمشان باشد.
آدم غربزده، معمولاً تخصّص ندارد، همه کاره و هیچ کاره است؛ امّا چون به هر صورتی درسی خوانده و کتابی دیده و شاید مکتبی، بلد است که در هر جمعی، حرفهای دهن پر کن بزند و خودش را جا کند. شاید هم روزگاری تخصّصی داشته؛ امّا بعد که دیده است در این ولایت تنها با یک تخصّص نمیتوان خر کریم را نعل کرد، ناچار به کارهای دیگر هم دست زده است. عین