خدمتکاری ماشین هم درآییم و همه سر و ته یک کرباس بشویم، که دیگر واویلا! دیگر نه اصلی میماند و نه فرعی.
در چنین مملکتی، دستگاههای بزرگ سازندهی افکار، نباید در اختیار کمپانیها باشد(مثل تلهویزیون، اینجا که از ممالک پشت پردهی آهنین نیست!) در یک مملکت در حال رشد مثل ما، چنین دستگاههایی باید به نفع جامعه و در اختیار جامعه باشد و به وسیلهی شوراهای انتخابی نویسندگان و روشنفکران و بی هیچ غرض مادّی یا تبلیغاتی خصوصی اداره بشود.
بعد، مدّتی است رسم براین شده که همه از خطر مالکیتهای بزرگ اراضی دم میزنند. از خطر مالکیّتهای بزرگ غیر منقول. غافل از اینکه مالکیّت بزرگ اراضی، دیگر این روزها صرف نمیکند که از شخص اوّل مملکت تا دیگران، همه در فکر تقسیم املاکند و این کار را به غلط، کلید حلّ همهی مشکلات جا زدهاند. آنچه این روزها خطرناک است، مالکیّتهای بزرگ منقول است، پول است، سهام است، اعتبارات بانکی است، و سرمایهای که در بانکهای خارج، به ودیعه گذاشته میشود و قدرتهای فردی که در کار صنایع دست پیدا میکنند. قدرت سهام داران بزرگ و تراستهای وطنی؛ به خصوص آنها که اگر بتوان گفت صنایع فرهنگی را اداره میکنند. در فکر خطر اینها باید بود و طرحی ریخت برای ملّی کردنشان یا «سوسیالیزه» کردنشان. امّا از نظر سیاسی، ما زیر لوای یک حکومت خودکامه و در عین حال بیبند و بار به سر میبریم. با همهی ظواهر نیمبندی که از آزادی در آن هست، به عنوان زینتالمجالسی خودکامه، از این نظر که هیچ مفرّی در مقابلش نیست