«علیا مخدّره اکنون حامله است و ...» و خبر بعدی: «زن و شوی فضاپیما صاحب فرزند شدند» نفس بشریّت را به بازی گرفته شده میبینم. «پراگماتیسم» و «سیانتیسم» تا آن حد پیش رفته که دو موجود بشری با مثل دو موش، به تجربههای سخت میگذارند و بعد به لقاح و بعد به زاد و ولد و ... تا چه؟ تا ثابت شود که آدمی در ورای جو، نیز میتواند بزید و زاد و ولد کند و آنوقت که چه؟ سؤال اینجا است!... بگذرم.
به هر صورت اینها مشکلات جامعههای پیش افتاده است. همین که بدانیم کافی است؛ ولی ما، که نه ماشین داریم و نه جامعهای مترقّی هستیم و نه باید دچار این عواقب باشیم که بر شمردم و نه اجباری در ساختن آدمهای سر به زیر و پا به راه و یک جور داریم و نه احتیاجی به قهرمان از پیش ساخته شده، بیا و ببین که چها که نمیکنیم؟ همان ادای قهرمانسازی را در کار برندگان جوایز در میآوردیم؛ یا در کار انتخاب نمایندگان مجلسین، یا در کار انتخاب فلان دهاتی که باید در فلان مراسم شعر بخواند و از این قبیل... و بدتر از همه اینکه بر نخستین صفحهی هر برنامهای از برنامههای مدوّن فرهنگ می خواندم، همان آدم متعادل پروردن را و دیگر اباطیل را... البتّه داد میزند که این هم یکی دیگر از علامات غربزدگی است؛ امّا آیا کافی است که فقط روی درد، اسم بگذاریم؟ من دربارهی این خطرناکترین اثر ماشینزدگی که در فرهنگ رخ داده است، اندکی به تفصیل سخن خواهم گفت.
اگر بتوان نقشی برای فرهنگ ما قایل شد، کشف شخصیّتهای برجسته است که بتوانند در این نابسامانی اجتماعی ناشی از بحران غربزدگی، عاقبت