این «ما»ی چند طرفه، در این همه دورانها، پیش از آن که به مشرق اقصی(چین و ماچین و هند) نظر بدوزد که چینی را و چاپ را و کرسی را و عرفان را و نقّاشی را و ریاضت(جوکی گری) را و مراقبه(آداب Zen) را و زعفران و ادویه را و سمنو را و الخ... از آنجاها داشته، بیش از اینها به غرب نظر داشته است. به کنارههای مدیترانه، به یونان. به درّهی نیل. به لیدیا(مرکز ترکیهی فعلی). به مغرب اقصی و به دریای عنبرخیر شمال. ما ساکنان فلات ایران نیز جزوی از این کلّ بودهایم که شمردم. و چرا چنین بودهایم؟ به حدس و تخمین جوابی بیابیم. متوجّه هستید که دایره را تنگتر کردم و حالا سخن از ما ایرانیان است.
شاید فرار از هند مادر بوده است، نخستین توجّه ما به غرب، فرار از مرکز؟ نمیدانم. این را نژادشناسی و یا آریایی بازی و زبانشناسی «هند و اروپایی» باید روشن کنند. من حدس میزنم.
به هر صورت در اینکه همین مادر چه آغوش گرمی در روزهای مبادا برایمان آماده داشته، حرفی نیست. همین هند، یکبار به الباقی زردشتیان پناه داد که کلّه خری کردند و حتّی به «جزیهی» اسلامی تن در ندادند و بُنه کن گریختند و به هند پناه بردند و ما امروز پارسیان هند را از اخلاف آنان داریم که در سالهای استعمار هند بدجوری اعانت به ظلم انگلیسها کردند و اکنون نیز آریستوکراسی صنعتی هند را همچنان در قبضه دارند. بار دیگر در حملهی مغول. و بار آخر از دم شمشیر به تعصّب کشیدهی صفویان صوفینما و در این دو بار آخر، چه خزاین فکری که با این گریز در امان ماند و چه سرمایههای