اندیشه که از آسیب دهر محفوظ شد. و این آغوش گرم مادرانه، گرچه همیشه پناهگاهی بود برای ما کودکان آواره؛ امّا هیچ کودکی در نازپروردگی آغوش مادر، به جایی نرسیده است. اسلام هم در مکّه به جایی نرسید و به این علّت مهاجرت مدینه پیش آمد و بعد در بغداد و در دمشق و قاهره، یا در «اشبیلیه» و «قرطبه» بود که اساس شوکتی را ریخت در خور یک امپراتور و مسیحیّت که از «جلیل» و «ناصره» ندا داد، یک راست در قلب دنیای بتپرست روم علم افراشت. مانویّت که از تیسفون برخاست، در تورفان به خاک نهفته شد. و بودا که از هند رویید، سر از دیار آفتاب تابان به در آورد. به این طریق ما نیز از هند که گریختیم(اگر چنین باشد) یا به آن پشت که کردیم، متوّجه غرب شدیم و با این مادر احتمالی، گرچه داد و ستدی هم داشتهایم به «مهر» در صورت رفت و آمد بزرگمهر یا پرسهی عرفا و به زیارت سر ندیب، و برخوردی نیز به قهر، در صورت غزوات محمود ملعون غزنوی و یورش نادر پوستینپوش؛ امّا در این داد و ستدها با هند، ما هرگز قصد قربت نداشتهایم، هرگز صلهی رحم نکردهایم و من یک علّت احتمالی آنچه را که غربزدگی مینامم در همین گریز از گرما هم هست.
شاید نیز به این علّت همیشه به غرب نظر داشتهایم که فشار بیابانگردهای شمال شرقی ما را به این سمت میرانده است. همچنان که آریاها که آمدند، دیوان شاهنامهای را از مازندران راندند تا کنارههای خلیج. از تورانیان شاهنامه و «هپتالیان» بگیر و بیا... هر به چند ده سالی، یکبار ایلی(چه ترک، چه فارس) خانه بر زین کرده به جست و جوی مرتعی به این سو تاخت تا جبران خشکسالی نا به هنگام؛ امّا مزمن بیابانهای دور غور را