برگه:Gharbzadegi.pdf/۳۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
نخستین ریشه‌های بیماری ۳۱
 

سلطانیه، با عظمت معماری‌اش و با ابعاد غول‌آسا، هنوز به صدها روزن صدها لبخند بر این بساط بوقلمون دارد. در این پهن‌دشت، فقط معدودی از شهرهای ما فرصت کردند تا در جوانی خود برویند و ببالند و در جا افتادگی سنین برسند و در پیری دوران خویش، از رشد بایستند و به فرسودگی بگرایند و آن‌وقت هم‌چو بغداد که از میان مخروبه‌های تیسفون برخاست، جان خود را چون ققنوس در آتشی بگدازند که پرورنده‌ی خلف جوان و زیبایی است؛ این است که ما «این نیز بگذرد»ی شدیم و سنگ «هر کسی چند روزه نوبت اوست» تا قعر آب وجودمان فرونشست و «هر که آمد عمارتی نو ساخت» شد شعارمان.

به این ترتیب شاید بتوان گفت که ما در طول تاریخ مدوّن‌مان، کم‌تر فرصت شهرنشینی کردیم و به معنای دقیق کلمه، به شهرنشینی و تمدّن شهری(بورژوازی) نرسیدیم و اگر امروز را می‌بینید که تازه به ضرب دگنک ماشین داریم، به شهرنشینی و اجبارهایش خو می‌کنیم، چون این خود حرکتی است تند؛ امّا دیر آمده، ناچار نمودی سرطانی دارد. شهرهای ما اکنون در همه‌جا به رشد یک غدّه‌ی سرطانی می‌رویند. غدّه‌ای که اگر ریشه‌اش به روستا برسد و آن را بپوساند واویلاست...


    دیگر احتیاجی ندارد که پا به رکاب بگذارد و هزار فرسخ بیاید تا به خراسان برسد. همان در نزدیک‌ترین شهرها و دهات و مزرعه‌ها به کاری می‌ایستد. به این طریق غارت ایلی، یعنی هجوم بیابان‌گردان خارجی از شمال شرقی مملکت دیگر مفهوم خود را از دست داده است و از آغاز قرن بیستم تاکنون به جایش غارت صنعتی(از نفت) و هجوم متمدّنان(!) خارجی نشسته. آن هم در غرب و جنوب غربی.