به زودی به سراغ ما هم آمد و من ریشهی غربزدگی را در همینجا میبینم. از طرفی در درازدستی صنعت غرب؛ و از طرف دیگر در کوتاهدستی حکومت ملّی، بر مبنای سنّتی به ضرب سنّیکشی مسلّط شده. از آن زمان که روحانیّت ما فراموش کرد که در تن حکّام وقت، عملهی ظلم و جور فرو رفتهاند، از آن وقت که «میرداماد» و «مجلسی» دست کم به سکوت رضایتآمیز خود به عنوان دست مریزادی به تبلیغ تشیّع به خدمت دربار صفوی درآمدند که جعل حدیث کنند؛ از آن زمان است که ما سواران بر مَرْکَب کلّیّت اسلام بدل شدیم به حافظان قبور، به ریزهخواران خوان مظلومیّت شهدا. ما درست از آن روز که مکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم دربان گورستانها از آب درآمدیم. من این قضیّه را در «نون و القلم» نشان دادهام.
میبینید که باز قضیّه دو سر دارد و من با اینکه این مختصر هرگز دعوی جست و جو در فلسفهی تاریخ نیست، مجبورم که به این هر دو سر اشارهای گذرا بکنم.
امّا اینکه چه عللی به تحوّل صنعتی غرب انجامید، کار من نیست. غربیان خود از این مقوله حماسهها گفتهاند و داستانها و ما نیز که سخت غربزده بودهایم، در بوق و کرنای مدارس و رادیو و انتشاراتمان همان اباطیل غربیان را سالهاست تکرار میکنیم که: رنسانس و کشف قطبنما و فتح امریکا و گذر از دماغهی امید نیک و کشف نیروی بخار و پا گذاشتن به هند و اختراع برق و... الخ.
حتّی در جغرافیای کلاس پنجم دبستان هم به این بدیهیّات میتوان