بدارند و چگونه قرضه بدهند و بعد گمرک را در اختیار بگیرند. یا چگونه انحصار ابریشم مملکت را که در دست شاه وقت است(در زمان صفویه)، در بازار رقابتهای خود بکشند و بعد که خیارشان کونه کرد، چگونه به دست غلجاییان افغان خیال خود را از آن پهلوان کچل صفوی راحت کنند که کمکم به اندازهی لولوی سر خرمنی ترسآور میشود و بعد هم نادر است که بیاید و چنان کلّهخرانه به هند بتازد و درست در روزگاری که کمپانی هند شرقی، یعنی استعمار غربی، دارد در جنوب هند خیمه و خرگاه میزند و لازم است که سر دربار محمّدشاه در شمال هند گرم باشد و بعد هم سر نادر که بیخ طاق کوفته شد، داستان ترکمانچای(۱۲۴۳ هجری، ۱۸۶۴ میلادی) که آخرین عر و تیز این پوست شیر پوشیدهی غافل بود و بعد هم داستانِ جنگ هرات است(۱۲۷۳ هجری – ۱۸۹۴ میلادی) که یک محاصرهی بوشهر آخرین پشم را از این ریش و سمباد برد. نعش این پهلوان را هم این چنین به خاک افکندند. و در این پنجاه شصت سالهی آخر هم که سر و کلّهی نفت پیدا شده است و ما باز چیزی به عنوان علّت وجودی یافتهایم، بر اثر همین زمینهچینیها و سوابق دیگر آبها چنان از آسیاب افتاده است که سرنوشت سیاست و اقتصاد و فرهنگمان یک راست در دست کمپانیها و دولتهای غربی حامی آنهاست. و روحانیّت نیز که آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرنگی بود از همان زمان مشروطیّت چنان در مقابل هجوم مقدّمات ماشین در لاک خود فرو رفت و چنان درِ دنیای خارج را به روی خود بست و چنان پیلهای به دور خود تنید که مگر در روز حشر بِدَرد. چرا که قدم به قدم عقب نشست.
برگه:Gharbzadegi.pdf/۶۳
این برگ همسنجی شدهاست.
نخستین گندیدگیها۶۱