۷
جنگ تضادها
اکنون ماییم و تشبّه به قومی بیگانه و به سنّتی ناشناس و به فرهنگی که نه در آب و هوای زمین ما ریشه دارد و نه به طریق اولی شاخ و برگی میکند. در زندگی روزانه و در سیاست و در فرهنگ؛ و به این علّت همه چیزمان ابتر؛ و اصلاً این «ما» کیست؟ چیزی مانده به نوزده – بیست میلیون آدمیزداده که ۷۵ درصدشان در روستاها میزیند یا زیر چادرها و کپرها با رسومِ عهد بداید خلقت؛ بی خبر از ارزشهای جدید، محکوم به رسوم ارباب و رعیّتی، ماشین ندیده، با ابزار کاری بدوی و خوراکی و سوختی و پوششی و خانهای همه در خور بدویّت. یعنی خیش و نان جو و تاپالهی گاو و کرباس و کومه، به ترتیب؛ و تنها چیزی که از دنیای غرب به این روستا نفوذ کرده است، سربازگیری است و «ترانزیستور». و همین دو، خود بدتر از دینامیت اثر میکند.
تحوّل ماشینی، تا آن حد که بخاری را به جای کرسی بگذارد، اوّلین قدم است؛ امّا در این روستاها که داریم، حتّی زغال را نمیشناسند، چه رسد که نفت؛ و ما که مملکتی نفتخیزیم و خیلی هم برای توسعهی مصرف نفت