کپیه میکنند! و آنوقت خوراک این همه آدم از کجا باید بیاید؟ از روستا و روستا که خالی شده است و گاوها را که سر بریدهاند و قناتها که خوابیده و پیچ نمرهی پنج موتور چاه عمیق هم که شکسته و خیش تراکتور هم که زنگ زده و پوسیده و کمپانی، سفارش هم که بدهد، یدکیها، زودتر از یک سال دیگر وارد نخواهد شد... و آخر همهی اهالی یک شهر را که نمیشود با شیر خشک اهدایی امریکا سیر کرد، یا با گندمهای استرالیا!
یک تضادّ دیگر: شهرنشینی امنیّت میخواهد؛ چه در شهر و چه در ده. دیدیم که علاوه بر اینکه دهات خالی میشوند، اغلب همین دهات و بسیاری از شهرها معبر کوچ ایلاتاند. کوچ ایل که مزرعه را میکوبد و میچرد و جویبار را خراب میکند و سگ مرده در قنات میافکند و مرغ میدزدد و ناامنی را با خود میکشد و تنها به این علّت هم که شده، ما حتّی در شهرهای کوچکمان در امان نیستیم، چه برسد که در دهات؛ و به همین دلیل است که مردم این دیار، بیهیچ اعتمادی به دیگران و با «تقیّه» و دورویی در پس دیوارهای بلند کاه گلی یا سیمانی از شرّ آفات زمانه پنهانند. اگر روزگاری بود که حصار بلند دور شهرها نیاز به دیوار بلند دور هر خانه را برطرف میکرد، امروز که حصار و دروازهی شهرها را خراب کردهایم، همچو جوازی برای بریدن خیابانها، معبر بولدوزرها و تراکتورها و کامیونها، ناچار هر خانهای به دور خود حصاری دارد؛ و چه دیوارهای بلندی! مملکت ما مملکت کویرهای لوت و دیوارهای بلند است. دیوارگلی در دهات و آجری و سیمانی در شهرها؛ و این تنها در عالم خارج نیست. در درون هر آدمی نیز چنین دیوارها، سر به فلک کشیده است. هر آدمی