وقتی مرکوب ما اسب بود، چراگاهها داشتیم و مرتعها، همه خوش و سبز و همیشه بهار. که زیباترین اسبها را در آن میپروردیم و از نجیبترین نژادها و بعد داغگاهها داشتیم که بر اسبها نشان بزنیم، نشان تملّک و تصاحب بشری را و بعد اسطبلها داشتیم تا اسبها در آن بیارامند و بپرورند و زند و زا کنند و بعد کاروانسراها داشتیم تا چارپاهامان در آنها یدک بگیرند و بعد مسابقهها داشتیم؛ مثلاً «سبق و رمایه» تا عضلات حیوان ورزیده شود و مگر ماشین به جز اسبی است دستآموز بشریّت و به قصد خدمت او؟ و اگر در ترکیب جنینی اسب و تشکّل اصلی هیکل او، ما را که آدمی زادهایم، دستی نبود، جنین ماشین را بشر خود در درون «سیلندر» و «پیستون» نهفته است. به این طریق ما را نخست اقتصادی در خور ساخت و پرداخت ماشین بایست. یعنی اقتصادی مستقل و بعد آموزشی و کلاسی و روشی؛ و بعد کورهای تا فلز را نرم کند و نقش ارادهی بشری را بر آن بزند؛ و بعد کارگران متخصّص که آن را به صورتهای گوناگون درآرند؛ و بعد مدارس که این تخصّصها را عملاً بیاموزند؛ و بعد کارخانهها که این فلز با بدل به ماشین کنند و دیگر مصنوعات و بعد بازاری از شهرها و دهات تا ماشین و دیگر مصنوعات را در دسترس مردم بنهند...
دیگر از من نخواهید که وارد جزییات بشوم که نه من این کارهام و نه این صفحات، مأمور به چنین امری است. برای مسلّط شدن بر ماشین، باید آنرا ساخت، ساختهی دست دیگری، حتّی اگر یک تعویذ باشد، یا طلسم چشمبند حسد، حتماً با خود چیزی از مجهولات دارد و از عوالم غیب. از عوالم ترسآور و بیرون از دسترس بشری و رمزی در خود نهفته دارد. و دارندهی آن طلسم یا