همیشه میبایستی حضور داشته باشم. غالباً در همینجا، با دو کودک که یکی را در بغل راست و دیگری را در بغل چی میگرفتم به روی پاشنهٔ پا مینشستم. اوه! نمیدانید ما چگونه بانتظار تبدیل شکل محکوم، که سیمای شکنجه دیدهاش را روشن میکرد کمین میکردیم و چه سان گونههای خود را برابر اشعهٔ عدالتی که سرانجام بدان رسیده بودیم و به تندی میگذشت، قرار میدادیم! رفیق، چه زمانی بود!» و در حقیقت افسر فراموش کرده بود کی جلویش ایستاده است، دست در گردن سیاح کرد و سر خود را بروی شانهاش گذاشت. سیاح بسیار ناراحت بود. از بالا نگاهی که تنگ حوصلگی او را نشان میداد به افسر انداخت. سرباز کار پاک کردن ماشین را به پایان رسانیده بود. پارچی آورد و از آن مقداری شوربا بدرون لگن ریخت. همینکه محکوم، که ظاهراً حالش درست بجا آمده بود، شوربا را دید به زبان زدن آن پرداخت. سرباز پیوسته او را عقب میزد زیرا شوربا برای چندی بعد بود. ولی مسلماً سرباز خود نیز مرتکب بیانضباطی
برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۱۱۸
این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۱۶
گروه محکومین