برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۱۴۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۳۹
فرانتس کافکا

بسر افسر میآمد و شاید در مورد افسر این کار تا پایان انجام میگرفت. پس این انتقام بود. بی‌آنکه خودش رنج را تا پایان کشیده باشد انتقامش تا پایان کشیده میشد. خندهٔ بی‌ریا و آرامی به‌روی سیمایش ظاهر گشت که دیگر برطرف نشد.

افسر به‌پیش ماشین برگشت. گرچه پیشتر به آسانی دانسته شده بود که وی به همه چیز ماشین آشناست معذلک اکنون از مشاهدهٔ طرز کار او با ماشین و اطاعتی که ماشین در برابر او از خود نشان میداد نمیشد از تعجب خودداری کرد. افسر فقط دستش را نزدیک دارخیش برد که دارخیش بلند شد، چندین بار خم گشت تا به وضع درستی درآید و به فراخور جسم افسر میزان شود. هنوز تن افسر به لبهٔ بستر نخورده بود که بستر شروع به لرزیدن کرد. دهن بند نمدی دم دهان افسر قرار گرفت. معلوم بود که او میخواهد مانع دخول دهن بند شود ولی این تردید لحظه‌ای بیش نپائید، در دم افسر تسلیم شد و گذاشت که دهن بند داخل دهانش شود. همه چیز آماده بود. فقط