برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۱۴۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۴۰
گروه محکومین

تسمه‌ها یکوری آویزان بودند و بطور آشکار بی‌مصرف بنظر میآمدند: افسر احتیاجی به بسته شدن نداشت. در این موقع چشم محکوم به تسمه‌های باز افتاد، به‌نظر او تا تسمه‌ها محکم بسته نمیشد اعدام کامل نبود، به‌سرعت اشاره‌ای به سرباز کرد و هر دو برای بستن افسر پیش دویدند. افسر یک پای خود را برای جلو زدن دسته‌ای که میبایستی خالکوب را به حرکت درآورد دراز کرده بود که سرباز و محکوم را پیش خود دید، پا را کشید و گذاشت که او را ببندند. دیگر برای افسر امکان نداشت که پای خود را به دسته برساند، سرباز و محکوم نیز هیچکدام نمیتوانستند دسته را بیابند سیاح نیز تصمیم داشت از جای خود تکان نخورد. این کار لزومی نداشت. همینکه تسمه‌ها را بستند ماشین بکار افتاد. بستر تکان میخورد و سوزنها روی پوست افسر برقص در آمدند. دارخیش اوج گرفته بالا میرفت و پائین میآمد. سیاح لحظه‌ای پیش از آنکه بیاد آورد که یکی از چرخهای خالکوب میبایستی خر خر کند خشکش زده بود. همهٔ کارها در آرامش و سکوت میگذشت کمترین صدای