برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۱۴۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۴۴
گروه محکومین

داد: دارخیش چیزی نمینوشت فقط سوزنهایش را به تن افسر فرومیکرد. بستر نیز جسم را تکان نمیداد بلکه آنرا در همانحال لرزیدن بلند میکرد و به نوک سوزنهائی که به تن افسر فرومیرفت قرار میداد. سیاح میخواست مداخله کند و در صورت امکان تمام دستگاه را از کار باز دارد. این دیگر شکنجه نبود و با منظور افسر جور در نمیآمد، بلکه مرگ آنی بود. ولی دیگر دارخیش دوباره بهوا برخاسته بود جسم سوراخ سوراخ را بلند کرده یکوری قرار گرفت. این حرکت معمول او بود ولی فقط در ساعت دوازدهم، هزاران جوی خون براه افتاده بود، بی آنکه با آب مخلوط شده باشد زیرا این بار لوله‌ها از کار افتاده بودند. آخرین عمل ماشین هم اجراء نشده ماند: جسم افسر از سوزنهای بزرگ جدا نگشت، خون فراوانی از آن دفع میشد، بجای افتادن به درون گودال بر فراز آن آویزان ماند. دارخیش میخواست به وضع پیشین خود برگردد ولی گوئی دریافته بود که هنوز بارش سبک نشده است، بر فراز گودال