بخاکش خواهند سپرد. بالاخره او را اینجا دفن کردند. افسر بیشک در اینخصوص چیزی به شما نگفت چه مسلماً از گفتن آن بسیار شرم داشت. او حتی بارها خواسته بود جسد فرمانده را شبانه از گور بدر آورد ولی همیشه رانده میشد،» سیاح هرچه کرد نتوانست گفتهٔ سرباز را باور کند، پرسید: «قبر کجاست؟» سرباز و محکوم به محض شنیدن این پرسش، هردو، جلوی سیاح دویده دستها را دراز کردند تا جائی را که قبر واقع بود به او نشان بدهند. آنها سیاح را به ته زیر زمینی که در آن چند میز چیده بود بردند. گرد این میزها مشتریانی دیده میشدند که از کارگران بندر بودند، اشخاصی قوی با ریشهای کوتاه مشکی و درخشان. هیچکدامشان کت به تن نداشتند و پیراهنشان پاره پاره بود. مردمی بودند تهی دست که به فروتنی خو کرده بودند. همینکه سیاح نزدیک شد برخی از آنان برخاستند و به دیوار تکیه دادند و آمدن او را تماشا
برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۱۴۹
این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۴۷
فرانتس کافکا