خودرا از بند خانهٔ پدری برهاند. این آرزوی آزادی مانند سراب در جلوش میدرخشید، اما همیشه میلغزیده و در گیرودارها و کشمکشهائی به نامزدش دور و نزدیک میشده است. ولیکن بالاخره سرنوشت غمانگیز کسی را برگزید که تنهائی را اختیار کرد، نه برای اینکه باخوی و ساختمانش سازگار بود، بلکه بمنزلهٔ تبرئه زندگیئی بشمار میآمد که محکوم به نیستی بوده است.
نامهای که کافکا به پدرش نوشته و «ماکس برود» تکههائی از آنرا منتشر کرده، تا اندازهای اساس کشمکش اورا با پدرش روشن میکند و علت جستجویش را در سنت پدری یهود آشکار میسازد. پدر مدعی بوده که یگانه مظهر حقیقی یهودیت است. این ادعا مسائل درهمی را بر میانگیزد و برای کافکا پذیرفتن چنین موضوعی تحملناپذیر است. خانهٔ پدری بنظر پسر مشکوک میآمده و خودرا پایبند قیدهای بیشماری میدیده است. در اینصورت کافکا نیازمند بوده خدا را بیرون از جامعهٔ یهود که بنظر میآمده خدائی در آن وجود ندارد، یعنی بطور قاچاق جستجو کند. هرچند انجام مقررات خشک و میانتهی پدرش نمیتوانسته در دل او نور ایمان برافروزد، معهذا چون پدرش تشکیل خانواده داده بوده در نظر کافکا قانون را عملا اجرا کرده بوده است. «کیرکگارد» گفته: «من بزرگترین وام را نسبت بکسی دارم که مرا بوجود آورده است.» کافکا نیز درین موضوع خود را به پدرش بدهکار میداند.
در نامهای که به پدرش نوشته یادآور میشود: «آنچه نوشتهام