باشد مگر به نیروی خود برای اینکه بتواند سرنوشتش را تعیین بکند. زیرا شیرازهٔ همهٔ وابستگی های سنتی از هم گسیخته است و برای اینکه دوباره به وجود بیاید، باید شالدهاش بموجب اصول و انگیزهٔ دیگر ریخته شود.
کافکا برای دنبال کردن آزمایش خود گوشهنشینی اختیار میکند و دیگر آفتابی نمیشود. در یادداشتهای خود مینویسد: «بیشتر اوقات باید تنها باشم، آنچه کامیابی بدست آوردهام از دولت سر تنهائی است.» از سروصدا و جنجال گریزان است زیرا اورا بیاد زندگی میاندازد. در سال ۱۹۱۳ نوشته: «سالهای اخیر روزی بیست کلمه با مادرم حرف نزدهام، و به پدرم فقط سلام کردهام. اما بیآنکه میانمان شکرآب باشد با خواهرانم و شوهرشان هیچ گفتگو نکردهام.» بعد حتی از بازدید دوستش دکتر برود هم رو پنهان کرده و با هیچکس حرف نزده، چون عمداً میخواسته همه را دشمن خود کرده باشد و تمام نیرویش را برای رسیدن به مقصود بکار ببرد: «من دیوانهوار پلها را از هر سو ویران خواهم کرد! همه را دشمن خودم میکنم و با کسی گفتگو نخواهم کرد.» روش او خودداری سخت از نوشتن و امید داشتن است: «آسمان گنگ است، فقط برای کرها پژواک دارد.» زندگی جاودان در دسترس کسی نیست. زندگی روی زمین: «بیابان معنوی» است که در آنجا: «لاشهٔ کاروان روزهای گذشته و آینده» رویهم تلانبار میشود: «باید سری که پر از کینه و بیزاری است روی سینه خم کرد.» و باید پائید