دیوانخانههای دور دست، سایه روشن راهروها و درهای نهانی در ساختمانهای اداری و قصری که از دور زیر برف میدرخشد میکشاند و دربانهائی که دارای لباس متحدالشکل هستند و پیامبران و نمایندگان مخصوص و کارمندانی که حرفشان دررو دارد و دادوران پژمرده و دادستانهای ریش دراز که فقط عکسشان را میشود دید بما معرفی میکند. اما بهمهٔ اینها نیازمند است. این «قیافهها»ی مربوط به دادگستری با مقامات رسمی همدست میباشند. بیش از همه چیز رابطهٔ رئیس و مرئوس در دستگاه جاسوسی و اجتماعی که بطرز غریبی سلسلهٔ مراتب را مراعات میکنند دیده میشود. فرمانده و فرمانبردار هست. مقامات رسمی همیشه حق بجانب هستند. پروندههائی بر ضد آدم دارند که هروقت دلشان بخواهد میتوانند بکار بیندازند و آدم را محکوم بکنند. اشد مجازات دربارهٔ ژوزف ک... اجرا میشود، زیرا که دادگستری باید اجرا گردد و در هر حال بزهکار باید تأدیب شود. در رومان «دادخواست» در کلیسا کشیش به ژوزف ک... میگوید: «– هیچ میدانی که کارت خراب است؟
«– چرا من بزهکار نیستم! اشتباهی رخ داده. بعلاوه چطور ممکن است کسی بزهکار باشد؟ چون ما همه بشریم و شبیه یکدیگر هستیم.
«– درست است. اما این طرز استدلال آدمهای بزهکار است.»
افسر در «گروه محکومین» میگوید. بیشک همیشه خطائی