برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۵۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۴۸
پیام کافکا

پیرترم و خوشوقتم که در اینجا بتو درود میفرستم. تقریباً امیدم بریده بود، زیرا سالیان درازی است که چشم براه تو بوده‌ایم...» در داستان کوتاه «یک موجود دورگه» جانور ناقص‌الخلقه‌ای که از نیم‌تنه گربه و نیم دیگر بره است، گاهی روی صندلی میجهد، دستهایش را روی شانهٔ کافکا میگذارد، پوزه‌اش را بغل گوش او میبرد: «بنظر میآید که میخواهد چیزی بمن بگوید، سپس به جلو خم میشود و چهرهٔ مرا وارسی میکند تا اثر نجوای خود را دریابد.» در رومان «قصر» ک... زمین پیما نسبت بمردم برده‌ای که در مسافرخانه دورش را میگیرند احساس ترحم میکند و خواهش آنها را در چشمشان میخواند: « شاید در حقیقت توقعی از او داشتند که نمیتوانستند بزبان بیاورند.. آنها با دهن باز و لبهای باد کرده و سیمای شکنجه دیده باو مینگریستند، چنین مینمود که سرشان را بضرب تخماق پهن کرده باشند و مثل اینکه قیافهٔ آنها در زیر فشار این شکنجه به وجود آمده بود.» اهمیت مأموریت کافکا از اینجا آشکار میشود. بهمین مناسبت بیرحمانه در جلو تمام گرفته گیریها ایستادگی میکنند و هر جور سرگردانی و خواری را بر خود هموار میسازد.

اما در چنین دنیائی که برخورد صمیمانه رخ نمیدهد ترحم موضوع ندارد. ترحم نمیتواند وجود داشته باشد مگر پس از برخورد نگاه. بنظر میآید که قانون پیکار این احتمال را پیش‌بینی کرده باشد، زیرا قربانی خودرا بی‌آنکه بداند قبلا کور کرده است و برای این شخص کور مانند اینست که با مردگان میستیزد. پیش از همه چیز با قسمت مردهٔ