معنویات نیز وجود دارد. بهمین علت که انکار شده پس موجود است و چون اینجا نیست پس حاضر میباشد. درین اثر از غیبت واجبالوجود انتقام وحشتناکی گرفته میشود. هرچند در «گروه محکومین» فرماندهٔ سابق مرده است اما از توانائی و فرمانروائی بیپایانش کاسته نشده؛ بیش از پیش روئینتن و سهمناک جلوه میکند و در پیکاری که امکان شکست برایش متصور نیست با ما روبرو میشود. از اینقرار ما با نیروی معنوی مردهای سر و کار داریم: این یا بغپور مرده است که به کارگران «دیوار چین» فرمانروائی دارد یا فرماندهٔ مردهٔ تبعیدگاه است که ماشین شکنجهٔ او پابرجاست و شاید دادستان کل نیز در «دادخواست» مرده باشد. اما با قدرت مرگ محکوم به اعدام میکند.
درهم پیچیدگی منفی مربوط به درهم پیچیدگی مرگ میشود. در داستان «گراکوس شکارچی» کافکا سرگذشت یکنفر شکارچی را نقل میکند که در پرتگاهی میافتد اما نمیتواند بمیرد – و هم اکنون مرده و زنده است. او با شادی زندگی را پذیرفته بود و با شادی مرگ را میپذیرد – همینکه کشته میشود، با خوشی سرشاری چشم براه مرگ بوده: دراز میکشد و در انتظار است. اما بدبختی روی میآورد. این بدبختی امکان ناپذیر بودن مرگ میباشد، پایانی در کار نیست، ریشخند تلخی با شب ابدی و نیستی و خاموشی میشود. نمیشود از زیر بار روز و تأثیر اشیاء و امید گریخت. در یادداشتهای خود میگوید: «زاری و شیونی که سر بالین مرده میکنند چنین میرساند که او هنوز به معنی تمام کلمه نمرده است. باید به این طرز مردن تن در بدهیم: