میکند ولی امیدوارم که امروز از اینگونه پیشآمدها نخواهد شد. با وجود این همیشه باید انتظار این جور پیش آمدها را داشت، چون ماشین باید دوازده ساعت پی هم کار کند. ولی اگر عیبی پیش بیاید جزئی خواهد بود و ما فوراً آنرا برطرف خواهیم کرد.»
بالاخره افسر پرسید: «نمیفرمائید بنشینید؟» و از میان تودهای از صندلیهای حصیری یک صندلی بیرون کشید و به سیاح تعارف کرد. سیاح نتوانست آنرا رد کند. اینک سیاح بر لب گودالی که به درون آن نگاه تندی کرده بود نشسته است. این گودال عمق زیادی نداشت. در یک طرفش خاکهای بیرون ریخته شده به شکل خاکریزی بر روی هم انباشته شده بود و در طرف دیگر ماشین قرار داشت. افسر گفت: «من نمیدانم که فرمانده طرز کار ماشین را برای شما شرح دادهاست یا نه.» سیاح دستش را تکان ابهام آمیزی داد. افسر از این بهتر چیزی نمیخواست زیرا دیگر میتوانست در بارهٔ ماشین توضیحات خودرا به سیاح بدهد و گفت: «این ماشین»،