برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۱۰۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۱۰۳–

موجودات همه از آنها مرکب و ساخته شده در حالیکه پیروان برمانیدس وجود را یگانه و متصل و پیوسته میدانند و کثرت را بی حقیقت هیشمارند. سوفسطائیان را می‌بیند که پابند هیچ حقیقتی نیستند و میگویند انسان هرچه بحس دریافت همان صحیح است. هرقلیطوس و برمائیدس را میشنود که میگویند حسی معتبر نیست و فقط عقل اعتبار دارد. فیثاغورس را می‌بیند که معتقد است که انسان بعقل خود میتواند بحقیقت مطلق واجب ابدی پی ببرد. چون بسقراط میرسد او میگوید باید حقیقت را جستجو کرد و از جمله باید دانست انسان چیست، و حقیقت انسانیت کدام است، بعبارت دیگر خود را باید شناخت و خیر را باید تشخیص داد.

از آنچه پیش گفتیم دانستید که سقراط در ضمن مباحثات خود اصرار داشت که تعریف هر چیز را بدست آورد یعنی حقیقت آنرا معلوم کند تعریف شجاعت یا عدالت یا فضیلت یا دینداری چیست و حقیقت آن کدام است؟ افلاطون این معنی را دنبال کرده و در عین اینکه همان روش سقراط یعنی مباحثه و سؤال و جواب را وسیلهٔ کشف حقیقت قرار داده بطریقهٔ علوم ریاضی مخصوصاً هندسه توسل جسته است و در میان همهٔ گفتگوها برخورده است باینکه معلومات ریاضی محکمتر و اعتماد بآنها بیشتر است و پیش از این هم اشاره کرده‌ایم که افلاطون بریاضیات توجه مخصوص داشته است و بالای سردر مدرس خود یعنی آکادمی نوشته بود: هر کس هندسه نمیداند اینجا نیاید، ولی در زمان افلاطون هندسه بسط و وسعتی که بعدها یافته نداشت و خود افلاطون و پیروان او یعنی دانشمندان آکادمی در ترقی و توسعهٔ هندسه و کلیهٔ ریاضیات حق بزرگ دارند. باری دماغ افلاطون با ریاضیات آشنا و مأنوس بود باین واسطه در عالم فکر و جستجوی حقایق فلسفی هم بشیوهٔ ریاضیون رفته مخصوصاً طریقهٔ تحلیل را بکار برده است.