و عامهٔ مردم نزدیکتر است و در ابتداء امر چون شخص بمثل افلاطونی نگاه میکند بنظرش عجیب میآید و شاید حکم ببطلان آن هم میکند اما اگر درست تأمل شود – مخصوصاً اگر بطول زمان در آن مطالعه بعمل آید – کمکم ذهن مأنوس میشود و میبیند آن قسم که اول فوراً حکم ببطلان آن کرده بود نیست، و ممکن است این رأی در عالم خود صحیح باشد. این حالی است که من در خود مشاهده کردهام و هر چه بیشتر ذهن خویش را در ادراک مثل ورزیدهام استیحاشم از قبول آن کمتر شده است ازین گذشته امروز در این مسائل بنحو دیگر باید وارد شد. حس چیست و محسوس کدام است؟ عقل چیست و معقول چه حال دارد؟ ادراک یعنی چه؟ وجود چه معنی دارد؟ مطلب بلند است و بقوله خواجهٔ شیراز سخن را مختصر گرفتن از کوتاهنظری است و بزودی محاکمه نباید کرد. فعلا ما از تصدیق و تکذیب میگذریم سخن هر دو حکیم را میشنویم و بقدر استعداد خود از آن استفاده میکنیم و وقت و مجال کمی که داریم بذکر عقاید افلاطون میگذرانیم.
در کتاب سیاست که شاید بتوان گفت مهمترین آثار افلاطون است از قول سقراط بمخاطب میگوید: مغارهای در زیر زمین در نظر بگیر که مدخل آن روبروشنائی است، مردمانی در این مغاره تصور کن که از زمان کودکی آنجا بوده و بپا و گردن زنجیر دارند و از جای خود نمیتوانند بجنبند و جز پیش روی خود چیزی نمیتوانند دید چون زنجیر بر گردن ایشان مانع است از اینکه سر را بچرخاند. پشت سر ایشان در جای دوری بر بلندی آتشی افروخته است میان آتش و این بستگان زنجیر راهی است بر بلندی و کنار این راه دیوار کوتاهی است مانند حجابی که خیمه شببازان میان خود و تماشائیان حائل میسازند و بالای آن بازیگری میکنند پشت این دیوار مردمانی گذر میکنند و آلات و ادوات و پیکرهای انسان و