برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۱۱۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۱۱۲–

بواسطهٔ سؤال و جواب فحص مطلب کنند و منظورشان جستجو و کشف حقیقت باشد و قانع ساختن نفس خود، نه عاجز و ساکت کردن طرف مقابل و ثانیاً کلیهٔ سلوک در طلب علم و حقیقت را نیز دیالکتیک میخواند که در واقع همان فلسفه و فلسفه سازی است.

پس صور یا مثل هم مبدأ وجود موجوداتند و هم مبدأ علم انسان آن موجودات که از کثرت ظاهری بوحدت معنوی برسد زیرا کثرت در محسوسات است که گفتیم وجود حقیقی ندارند و در معقولات هم مادام که کثرت ببینیم بعلم حقیقی نرسیده‌ایم زیرا صور نیز همه در تحت صورت واحد واقعند و آن صورةالصور است که وحدانیت تام و کمال مطلق میباشد.

یقین دارم فورأ برخوردید باینکه آن صورةالصور چیست افلاطون غالبا از آن تعبیر بخیر مطلق میکند که مطلوب کل است و غایت وجود است و غایت علم است، در تمثیل در مغاره سایه‌ها را از پرتو آتش حادث یافتیم پس از آن چون از مغاره بیرون آمدیم عالم محسوسات را بپرتو آفتاب دیدیم اما اگر به حقیقت برسیم خیرمطلق را هم خورشید عالم معقولات می‌یابیم.

پس بالاخره وجود و علم و حقیقت و کمال و جمال همه منتهی بخیر میشود و فلسفهٔ حقیقی عشق‌ورزی بجمال اوست.

باز گو از نجد و از یاران نجد. آمدیم بر سر عشق و باز یاد از مولانا کردیم که میفرماید:

  چون سخن در وصف این حالت رسید هم قلم بشکست و هم کاغذ درید  
  هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون بعشق آیم خجل گردم از آن  

بعقیدهٔ افلاطون حکیم واقعی عاشق است عاشق جمال حق است. آرزومند وصال خیر مطلق است، عقلی تا ساکن است جاهل است چون آتش عشق در او افتاد و بپرواز آمد بقول شیخ سعدی طیران آدمیت دیده میشود. در جائی از قول سقراط میگوید تنها علمی که من دارم علم عشق است