برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۰۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۰۳–

محکوم شدم چون آئین جشن آپولون مرگ مرا دیر کشانید پیش خود گفتم شاید فرمانی که در خواب بمن میشود اینست که بفنون دیگر نیز بپردازم و باحتمال اینکه مقصود فن شعر باشد احتیاط را مقتضی دانستم که پیش از مرگ برای ادای تکلیف و فرمانبری شاعری کنم پس در آغاز برای خداوندی که عبادت او مشغلهٔ فعلی مردمان است چکامه سرودم سپس اندیشیدم که شاعری تنها موزون کردن سخن نیست و باید مضامین آفرید و چون طبعم آمادهٔ ابتکاری نبود داستانهای ایسوفوس را موضوع قرار داده آنچه از آنها بیاد داشتم بنظم آوردم.

ای قیبس گرامی، اینست جوابیکه باید به اونیوس بدهی. از من باو سلام برسان و بگو اگر حکیمی دنبال من بیا چه گویا آتنیان چنین خواسته‌اند که امروز روز رفتن من باشد.

سیمیاس گفت ای سقراط این چه اندرزی است که باو میکنی من بارها او را دیده‌ام و بنا بر شناسائی که بحال او دارم نزدیک بیقین میدانم که بطیب خاطر این رأی را پیروی نخواهد کرد.

سقراط گفت مگر اونیوس فیلسوف نیست؟ سیمیاس جواب داد گمانم هست. گفت پس او و هرکس که از روی راستی بخواهد فیلسوف باشد پیروی مرا خواهان خواهد بود اما نه اینکه خود را بکشد چه میدانم این کار را روا نمیدارند.

در این هنگام پای خود را از روی تخت بلند کرده بر زمین نهاد و بقیهٔ روز را باین حال نشسته گفتگو نمود. پس قیبس از او پرسید ای سقراط چگونه این دو امر را سازگار میدانی که خود کشتن روا نیست اما مرد حکیم باید خواهان باشد که هر کس میمیرد از دنبال او برود؟ سقراط گفت مگر تو و سیمیاس هرگز نشنیده‌اید که دوست شما فیلولائوس