برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۱۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۰۸–

تن چه عقیده داری آیا فیلسوف باید آنها را خواهان باشد مثلا جامه‌های فاخر و کفش زیبا و آرایشها و زیورهای دیگر را آرزو میکند و قدر می‌نهد با آنکه هر زمان از آنها ناگزیر نباشد آنها را ناچیز میشمارد؟ سیمیاس گفت گمان میکنم فیلسوف حقیقی اینگونه چیزها را ناچیز میداند.

سقراط گفت پس تصدیق میکنی که اهتمام فیلسوف در کار تن نمیتواند بود بلکه برعکس باید تا میتواند از آن کار دوری جسته بپرورش روان بپردازد. گفت همین است. سقراط گفت پس نمودار شد که فیلسوف بدین شناخته میشود که هر اندازه یتواند از مردم دیگر بیشتر بکوشد تا گرفتاری روانرا بتن کم کند.

سیمیاس گفت البته چنین است. گفت اما بیشتر مردم گمان می‌کنند هر که از این خوشیها بی‌بهره باشد زندگی کردن نمیداند و کسی که لذاید بدنی را درنمی‌یاید همچون مرده است. گفت راست میگوئی. گفت در فراگرفتن دانش چه می‌پنداری اگر تن را در این امر شریک کنیم آیا مانع هست یا نیست؟ مطلب را بمثلی روشن میکنم آیا به بینائی و شنوائی حقیقتی دستگیر آدمی میشود یا حق با شعراست که همواره میگویند دیده‌ها و شنیده‌های ما حقیقت ندارد؟ و چون محسوسات این دو حس بی‌حقیقت باشد و افادهٔ یقین نکند حس‌های دیگر که ضعیف‌ترند هراینه بیشتر بی‌اعتبارند آیا چنین نمی‌پنداری؟ سیمیاس گفت شکی در این باب نیست. سقراط گفت پس در چه هنگام نفس انسان حقیقت را درمی‌یابد چون هرگاه بدستیاری تن خواهان عالم میشود می‌بینیم فریب میخورد و باشتباه میرود آیا جز اینست که نفس حقیقت را بتعقل درمی‌یابد؟ سیمیاس گفت همین است. گفت مگر نه اینست که نفس انسان تعقل صحیح را زمانی میکند که نه بینائی مزاحم او باشد نه شنوائی نه رنج و نه خوشی و بهترین موقعی که نفس میتواند حقیقت را دریابد آنست که بخود فرو رفته تن را رها کند و باندازه‌ای که میتواند از تن قطع علاقه نموده متوجه حقیقت باشد؟