برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۱۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۱۱–

واژه ناخوانا سیمیاس گفت غیر از این نیست. سقراط گفت اگر چنین است هر کس در راهروی بجائی که من رسیده‌ام برسد جا دارد امیدوار باشد که در آن مقام بیش از همه جا آنچه را که در این دنیا با نهایت محنت طلب میکرد دارا خواهد بود و بنابراین سفری که مرا بآن روانه میکنند برای من مایهٔ کمال امیدواری است و هر کس مطمئن باشد که اندیشه‌اش آماده یعنی پاک است همین حال خواهد داشت اما پاکی چنانکه پیش از این گفتیم جدا کردن روان از تن و معتاد ساختن اوست باینکه بخود فرو رفته و بر خویش گرد آید و تا میتواند تنها زیست کند و گرفتاری تن را مانند زنجیر دانسته در دنیا و سرای دیگر از این بندها رهائی جوید. ای سیمیاس آیا این سخن را تصدیق داری؟ گفت تصدیق دارم. گفت آیا معنی حقیقی مرگ همان رهائی و جدائی روان از تن نیست؟ گفت همان است. پرسید مگر نه اینست که تنها فیلسوفان حقیقی براستی دل بر این امر دارند و همّ واحد آنان همینست که روانرا از تن جدا کرده برهانند؟ گفت چنین می‌پندارم؛ گفت در اینصورت چنانکه در آغاز سخن میگفتم آیا بسیار خنده‌آور نخواهد بود که مردی پس از آنکه همه عمر خود را آماده کرد که بآن حالت که بمرگ نزدیک است زیست کند چون مرگ در رسد از آن اندوهناک شود؟ گفت البته خنده‌آور است. گفت ای سیمیاس پس درست شد که فیلسوفان حقیقی همواره خود را برای مردن آماده میکنند و مرگ برای آنان بهیچوجه مایهٔ بیم نیست و با تن دوستی ندارند و آرزومند هستند که روانشان بخود موجود باشد و بنابراین هرگاه مردی را بیابی که هنگامی که این آرزو برآورده میشود بترسد و آزرده باشد آیا کمال بیخردی نیست؟ کسیکه شاد نشود از اینکه بجائی میرود که آنچه در زندگی عاشق او بود آنجا می‌یابد و آنچه از آن گریزان بود او را آسوده میگذارد آیا بیخرد نیست؟ ما