برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۱۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۱۴–

ای قیبس عزیز این است پوزش من در اینکه هنگام جدائی از شما و از خداوندان دنیا درد و رنجی ندارم چه امیدوارم در آنجا نیز یاران نیک و خداوندان مهربان داشته باشم، عامهٔ مردم تصور این امر را نمی‌کنند اما اگر بیانات دفاعیهٔ من در نزد شما کاری‌تر از آن بوده که در پیشگاه قضاة آتنی واقع شد مرا بس است. چون سخن سقراط باینجا رسید قیبس بزبان آمده گفت ای سقراط آنچه گفتی راست و درست می‌نماید مگر یک چیز که مردم باور ندارند و آن بیانی است که در باب نفس فرمودی چه ایشان چنین میپندارند که چون روان از تن جدا شد هستی ندارد و روزی که انسان میمیرد نفس چون از تن مفارقت میکند مانند بخار یا دودی که بالا میرود محو شده نیست میگردد و اگر واقعاً نفس بتنهائی هستی داشت و بواسطهٔ مرگ بخود میآمد و از گرفتاریهائی که بیان کردی آسوده میشد البته امیدواری بسزا بود بر اینکه آنچه تو گفتی راست باشد اما باقی بودن پس از مرگ و منشاء اثر و فکر بودنش توضیح و برهان میخواهد.

سقراط گفت راست میگوئی اکنون چه باید کرد آیا میخواهی گفتگو کنیم و درستی و نادرستی مطلب را بدانیم؟ قبیس جواب داد بسیار آرزومندم که عقیدهٔ ترا در این باره بدانم سقراط گفت آری بیمناسبت هم نیست و فرضاً که کسی گفتگوی ما بشنود اگرچه سازندهٔ تآتر باشد باور ندارم مرا سرزنش کند که شوخی میکنم یا سخن نابهنگام میگویم پس نخست ملاحظه کنیم آیا روانهای مردگان در سرای دیگر جا دارند یا نه چه این عقیده از دیرباز بوده است که نفوس چون از این دنیا بیرون میشوند بسرای دیگر میروند و از آنجا بدنیا باز میگردند و پس از اعلام آنکه عالم مرگ را پیمودند دوباره بزندگانی میآیند. اگر چنین باشد و مردم پس از مرگ باز زنده شوند البته در فاصلهٔ میان مرگ و زندگی باید نفوس در جای دیگر باشند چه اگر نیست بودند بدنیا باز نمیگشتند