برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۳۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۲۷–

سقراط پرسید دربارهٔ تن چه می‌گوئی؟ جواب داد او با آنچه متغیر است موافقت دارد. گفت اکنون راه دیگر در پیش بگیریم هنگامی که روان و تن با هم باشند طبیعت یکی را محکوم باطاعت و بندگی مینماید و دیگری را بسلطنت و فرماندهی وامیدارد آیا کدام یک از این دو در نظر تو بعالم ملکوتی نزدیکتر است و کدام بفنا سزاوارتر؟ آیا معتقد نیستی که تنها آنچه ملکوتی است درخور سلطنت و فرماندهی است و آنچه فانی است باید بنده و مطیع باشد؟ گفت یقین است. پرسید نفس بکدام یک از این دو مشابهت دارد؟ جواب داد روشن است که نفس مانند است بآنچه ملکوتی است و تن موافق است با آنچه فانی است.

گفت پس ای قیبس گرامی، از آنچه گفتیم بالضروره نتیجه میشود که نفس مانند است بآنچه ملکوتی و باقی و معقول و بسیط و انحلال‌ناپذیر و لایتغیر و یکسان میباشد و تن مانند است بآنچه بشری و فانی و محسوس و مرکب و قابل‌انحلال و دائم‌التغییر است و هیچ‌وقت بیک حال نمیماند آیا دلیلی هست بر اینکه این نتایج را ابطال و انکار کنیم؟ گفت نه. گفت پس چون چنین است آیا جز اینست که تن لایق انحلال است و نفس زیبندگی دارد برای اینکه همواره غیرمنحل و بیک حال بماند. گفت درست است گفت میدانی که چون انسان میمیرد جزءِ دیدنی و محسوس او یعنی تن با آنکه بدیده درمیآید و آن را جسد میخوانیم و لایق انحلال و تباهی است با اینهمه فوراً گرفتار این عوارض نمیشود و مدتی دوام میکند بلکه اگر آنکه مرده است جوان و زیبا بوده باشد زمانی دراز بی‌عیب و محفوظ است و اجسادی که آنها را پاک و حنوط میکنند چنانکه در مصر معمول است سالهای بسیار تقریباً درست میمانند و آنها هم که فاسد میشوند هراینه اجزائی مانند استخوانها و اعصاب و بعضی دیگر از این جنس دارند که میتوان گفت همیشه باقی هستند آیا چنین