سقراط گفت باین واسطه است که فیلسوفان حقیقی میکوشند تا دلیری و پرهیزکاری بیابند و علتهای دیگری که در نظر مردم جلوهگر شده حقیقت ندارد و برای نفس فیلسوف حقیقی زیبنده همین است و یقین است که چون حکمت را رهاکنندهٔ خود دانست و رهائی یافت هرگز حاضر نمیشود که باز تسلیم شهوات و تألمات و گرفتار پابندهای پیشین گردد بلکه همه هواهای نفسانی خود را جلو میگیرد و آرام میکند و همواره خرد را رهبر خویش ساخته هیچگاه از آن روگردان نمیشود و پیوسته باموری که حقیقی و ملکوتی و لایتغیر و برتر از وهم و گمان است مراقبت میکند و چون این حقیقت پاک را دریافت یقین میکند که تا بتن پیوسته است باید همین قسم زندگی کند و چون مرگ در رسید و از صحبت ناجنس رهید از همه آسیبهائی که طبیعت بشری را گرفتار کرده آسوده میشود. اکنون ای عزیزان من با این اصول و عقاید و پس از آنکه چنین زندگانی کردیم آیا جا دارد بترسیم که چون نفس از تن جدائی نمود باد او را ببرد و تباه و نیست گردد؟
چون سخن سقراط باینجا رسید خاموشی طولانی مجلس را فراگرفت و چنین مینمود که سقراط در مطالبی که بیان کرده فکر میکند ما هم اکثر همین حال داشتیم و قیبس و سیمیاس با یکدیگر آهسته گفتگو میکردند، سرانجام سقراط رو بایشان کرده و گفت بچه صحبت میکنید آیا در دلایل من نقصی مشاهده ننمودهاید؟ چه من میدانم که هرگاه شخص در جزئیات این مسائل وارد شود شبهات و اعتراضات بسیار بخاطرش میرسد اکنون اگر گفتگوی شما چیز دیگر است کاری ندارم اما اگر در همین موضوع است و شبهاتی دارید بیتأمل بگوئید و اگر استدلال بهتری بیاد شما میآید صمیمانه بیان کنید و اگر گمان میکنید که بشریک ساختن من در تحقیقات خود کار بر شما آسانتر میشود دریغ مدارید.