برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۷۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۷۲–

ریخت و هرچند کوشیدم نتوانستم آنرا باز دارم ناچار روی خود را بجامه پوشانیدم تا بآزادی بر خود گریان شوم چه گریهٔ من بر مصیبت خویش بود نه بر سقراط و از آنجهت که از نعمت وجود چنین دوستی محروم میشدم. اقریطون پیش از من بی‌اختیار شده بیرون رفته بود. اوپولودوروس از آغاز همواره گریان بود این هنگام فریاد بلند کرد و نالید چنانکه همه را دل شکافت بجز سقراط که گفت دوستان چه میکنید من زنان را برای پرهیز از دیدن این احوال روانه کردم زیرا همواره شنیده‌ام که دم مرگ را باید با سخنان نیکو گذرانید آرام باشید و دل قوی دارید. ما از شنیدن این کلمات شرمنده شدیم و اشک خود نگاه داشتیم. سقراط گردش میکرد پس از زمانی گفت پایم سنگین میشود و چنانکه زندانبان فرمان داده بود به پشت خوابید همان دم مردی که جام زهر را باو داده بود نزدیک شد و زمانی پاهای او را وارسید و بقوت فشرد و پرسید آیا حس میکنی جواب داد نمیکنم. پس کم‌کم دست خود را بالا برد و بما نشان داد که بدن او سرد و لخت میشود خود او نیز دست مالید و گفت همینکه سردی بقلب رسید سقراط از شما مفارقت خواهد کرد. همینکه شکم سرد شد پوششی که بر سر و رویش انداخته بودند برداشت و این کلماترا که آخرین سخن او بود گفت ای اقریطون خروسی بسقلانیوس[۱] باید بدهیم ادای این وام را فراموش مکن. اقریطون گفت فرمان میبرم اگر مطلب دیگری باز داری بگو جوابی نداد و اندکی پس از آن جنبشی کرد. پس زندانبان پوشش را یکسره از روی او برداشت چشمش بی‌حرکت بود و اقریطون چون چنین دید چشم و دهان او را بست. ای خقراطیس این بود فرجام کار دوست ما و آن مردی که میتوانیم بگوئیم بهترین کسی بود که در زمان خود دیده‌ایم و خردمندترین و درستکارترین مردان بود.

پایان

  1. رب‌النوع طب است و مقصود سقراط از این امر ادای شکرانه است نسبت به خداوندی که او را از رنج واژه ناخوانا