چون آن زمان بسیاری از یونانیان رعیت ایران بودند و پس از کشته شدن کورس گزنفون سرکردهٔ هموطنان خود شد و ایشان را از ایران بیونان بازگردانید نوشتههای این گزنفون هر چند کاملاً با نوشتههای افلاطون مطابق نیست ولیکن در اصول و کلیات مطالب چندان اختلافی ندارند و روی همرفته مطلب برمیگردد باینکه شناسائی احوال سقراط و حکمت او را از کتابهای افلاطون باید جست و برای جدا کردن افکار این استاد و شاگرد از یکدیگر نباید چندان بخود زحمت داد.
از شرح حال سقراط آنچه گفتنی است تاکنون باشاره و اجمال گفتهام که در تعلیم شیوهٔ او مباحثه و مناظره بود و متوجه کردن اشخاص بنادانی و گمراهی خودشان بوسیلهٔ آنچه او قابلگی میخواند یعنی زایاندن عقول و طریقهٔ استهزای خفی یعنی در حالیکه خود را بنادانی میزند و قصد استفادهٔ از مخاطب را وانمود میسازد سرانجام نادانی طرف مقابل آشکار میشود و این عمل بسیاری از مردم را از او دلتنگ ساخت مخالفت او با سوفسطائیان و جد و اصرارش باینکه حقیقت را باید بدست آورد و عوام فریبی را باید کنار گذاشت نیز خلاف مصلحت و منافع شخصی بسیاری از یونانیان بود و عجیبتر اینکه عامهٔ مردم خود سقراط را از سوفسطائیان تمیز نمیدادند چنانکه یکی از تآتر نویسهای آن زمان که اریستوفانس نام داشت در بعضی تآترها که نوشته و خواسته است قباحت کار سوفسطائیان را آشکار کند همواره سقراط را مثال و مصداق قرار داده است اما سقراط باین احوال و اقوال اعتنا نکرده راه خویش را میپیمود و مثل اینست که خود را مبعوث میدانست برای اینکه آن وظیفه را ادا کند سرانجام هرانچه برای اکثر انبیاء و اولیاء روی داده برای او نیز پیش آمد یعنی مغرضین و خودپرستها بعنوان بیدین و مفسد بمحاکمهاش کشیدند (در سال ۳۹۹ پیش از میلاد) و محکوم باعدامش کردند و شرح