از اوتوفرون معنی دینداری و تعریف آن را پرسیده است زحمتی میکشد تا مقصود خود را بفهماند و این فقره از بعضی دیگر از مکالمات سقراطی نیز بر میآید که آن زمان اذهان از ادراک معانی کلی و اصول منطقی بسیار دور بوده و سقراط و افلاطون مردم را باین امر متوجه نمودهاند و مخصوصاً یکی از کوششهای ایشان اینست که بفهمانند تعریف و حدّ و رسم چیزها را باید جست تا بتوان در آنها حکم صحیح نمود و این فقره بضمیمهٔ بسیاری از نکتههای دیگر در مباحثه و مناظرهٔ منطقی یکی از یادگارهای افلاطون و از جمله اموریست که ارسطو از او دریافته و طبع تحقیق خود را بر آن گماشته و بکشف و تدوین قواعد منطق موفق شده است.
باری اوتوفرون میگوید: دینداری همین کاری است که من میکنم چنانکه زئوس خداوند اعظم چنین کرده است و چون پدرش بفرزندان خویش جفا میکرد و هنگام ولادت آنها را میخورد زئوس او را گرفت و بند کرد و او خود نیز با پدرش همین رفتار را کرده بود. سقراط میگوید: مگر تو این داستانهای عجیب را که از خداوندان نقل میکنند باور داری؟ و کوشش بیفایده میکند که سخافت این قصهها را معلوم سازد. عاقبت پس از آنکه باوتوفرون میفهماند که من از تو یک امر کلی پرسیدم و تو بجزئیات جواب میدهی اوتوفرون در تعریف دینداری میگوید: کاری است که خداوندان را خوش بیابد. آنگاه سقراط بحث میکند که بعقیدهٔ تو خداوندان بسیارند و باهم جنگ و نزاع هم دارند و متفقالرأی نیستند و هر چیزی را خوش میدارند پس ما بیچارهها بچه ساز باید برقصیم؟ پیروی از میل هریک بکنیم که دینداری کرده باشیم مخالف میل دیگری، یعنی بیدینی خواهد بود این مسئله حل نمیشود پس سقراط میپرسد: خوب آیا امر چون خداوندان را خوش میآید