برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۱۲۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
عالیخانی (۷)
– ۱۳ –

از کارگران فریاد زدند "زنده باد وزیر کشاورزی" و ایشان فوری ایستاد و این نکته را یادآور شد که شما فقط حق دارید بگوئید "زنده باد شاهنشاه ولا غیر". به این ترتیب سر موضوع را هم آورد باصطلاح. حالا این نکته را هم درباره ریاحی و ارسنجانی و غیره فکر میکنم گفتنش لازم بود. برگردیم به داستان فارس. جریانات فارسی بالا گرفت و دولت ناچار شد ارتش را به آنجا بفرستد و پس از چند ماه توانست که این آشوب را بخواباند. ولی علم اصولاً به نقاط خیلی عقب‌افتاده کشور توجه داشت. علتش هم این بود که خودش از جوانی که استاندار بلوچستان و سیستان بوده به آن نقطه‌ها آشنائی داشت و در ضمن موطن اصلی خودش هم بیرجند جزو مناطق بیابانی و بی آب و علف و فقیر مملکت به حساب میآمد. از طرف دیگر خانمش اهل شیراز بود دختر قوام‌الملک شیرازی بود و او به آن دلیل هم با فارس آشنائی نزدیک داشت. و خوب بخاطرم میآید که حتی در جلسات هیئت عالی برنامه که هر روز صبح شنبه در سازمان برنامه داشتیم، او بخاطر اطلاعات منطقه‌ای خود قادر بود بصورت مثبت و مفیدی با برنامه‌ریزان گفتگو بکند و در خیلی از موارد هم حق با علم بود نه با برنامه ریزها. مثلاً درباره کشیدن یک راه و تعیین مسیر راه و یا درباره لزوم حفر چاه عمیق، یا بستن سد کوچک برای رساندن آب به منطقه و غیره. بهرحال به همه این دلیل‌ها مرتب علم بهمراه چند نفر از وزیرانش به فارس میرفت و من هم جزو آنها بودم و بطور دائم در منطقه جلسه داشتیم که ببینیم برای فارس و کرانه‌های جنوب ایران چه میتوانیم بکنیم. در این ضمن شورش فارس هم بپایان رسیده و سران این عشایر دستگیر شدند و به دادگاه فرستاده شدند و به اعدام محکوم شدند. آنها هم تا شب پیش از اعدامشان خیلی خونسرد و با خیال راحت بودند. دلیلش هم این بود که بارها اینها از شهریور ۲۰ به بعد شورش کرده بودند. بارها به دادگاه رفته بودند و محکوم شده بودند و هر بار هم در آخرین لحظه مورد عفو همایونی قرار میگرفتند. تصور خودشان هم این بود که شاه جرأت دست‌درازی به آنها و کشتن آنها را ندارد. ولی این بار شاه مصمم بود که میبایست به این وضع خاتمه بدهد. شاید هم محکم بودن