برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۱۴۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
عالیخانی (۸)
– ۱۶ –

و انشاءاله که توی کارتان موفق خواهید شد." گفت، نه من روی کسانی مثل شما حساب میکنم که بیائید اینجا و این حزب را به آن یک شکل صحیح بدهید. ما برای آینده ایران چنین و چنان باید بکنیم." مقداری روضه‌خوانی درباره ایران کرد. به او گفتم که "من این کار را نخواهم کرد. برای اینکه اعتقاد به کار حزبی ندارم و از کار حزبی هم خوشم نمیآید." او کاملاً متوجه بود که این حرفی که میزنم بهانه است. بهمین جهت هم فوری به من گفت که "من خیلی خوب خبر دارم که تو پیش از رفتن به اروپا جزء بنیانگزاران حزب پان ایرانیست بودی و از بچگی‌ات فعالیت حزبی میکردی. توی اروپا هم که بودی فعالیت خیلی شدیدی داشتی، حالا چطور شده که از کار حزبی خوشت نمیاید." گفتم، خوب، یک زمانی شاید به کار حزبی علاقمند بودم ولی الان حاضر نیستم." کم‌کم منصور آن حالت محکم و نخست‌وزیرانهٔ ده بیست دقیقه اول خودش را از دست داد. گفت، آخر ما برای اینکه وقتی میائیم سر کار ناچار هستیم کسانی را در هیئت دولت بپذیریم که عضو حزب ایران نوین باشند،" گفتم، "خوب، خوب کاری میکنید." گفت، "ولی در این صورت آنوقت شما نمیتوانید بیائید." گفتم، "خوب، اشکالی ندارد شما یک نفری را انتخاب کنید که حاضر باشد بیاید توی حزب‌تان." حالا تمام این بازی موش و گربه در شرایطی است که من خیلی خوب میدانم که او بهیچوجه دلش نمیخواهد من بیایم و حس کردم که چه اتفاقی قاعدتاً باید افتاده باشد. گفت که "ولی آخر ما مایل هستیم که شما بیائید در دولت ما." گفتم، خوب، در خیلی از کشورهای دنیا رسم است که یک نفر هم غیرحزبی میآورند." گفت، "آخر نمیشود برای اینکه اعلیحضرت همایونی دستور دادند که باید شما عضو حزب باشید." گفتم، "خوب پس شما که میدانید که من وزیر اعلیحضرت هستم و به شما الان اطلاع میدهم که من میروم به اعلیحضرت بعرضشان میرسانم که من نمیخواهم عضو حزب بشوم آقا و انترسه هم نیستم توی دولت بمانم." بعداً اینجا هویدا که خوب، هم از نظر انتلکتوئل هم از نظر بحث و هم از نظر دوستی‌اش با من