بود و در آنجا هم سوءاستفادههای عجیبی میشد. و از همه مسخرهتر این بود که دبیرخانه دانشکده پزشکی که در اختیار مافیای پزشکی بود ترتیب میداد که اگر کسانی تحصیلات پزشکی درخشانی کردند و به امیدی درخواست استخدام در دانشگاه و پیوستن به کادر آموزشی دانشکده پزشکی را کردند اینها را مأیوس بکند. روش کارشان هم به اینصورت بود که رئیس این دبیرخانه که شخص بسیار پشت همانداز و زرنگی بود بنام تاجیک با همکاری کارمندان خودش از این تازهواردهای بسیار خوب درس خوانده استقبال گرمی میکرد و به آنها اطمینان میداد که پروندهشان تکمیل خواهد شد و به دبیرخانه مرکزی دانشگاه تهران برای تصمیم نهایی فرستاده خواهد شد. وقتی این شخص پس از چندی خبری نمیشنید و به دبیرخانه دانشکده پزشکی مراجعه میکرد به او میگفتند پروندهاش به دبیرخانه مرکزی دانشگاه رفته. این فرد گمگشته به دبیرخانه مرکزی دانشگاه میآمد و در آنجا به او میگفتند که پروندهای که از دانشکده پزشکی فرستادند بکلی ناقص است و هیچیک از مدرکهائی که خواستند در آن نیست. که البته متقاضی تعجب میکرد چون تمام این مدرکها را به دبیرخانه دانشکده پزشکی داده بود. وقتی از دبیرخانه دانشکده پزشکی پرسیده میشد که پس این ورقههای پرونده چه شده پاسخ همیشگیشان این بود که حتماً در میان راه گم شده. که البته من به صورت شوخی ولی برای فهماندن اینکه این حرف احمقانه است به آنها گفتم پس بهتر است یک مأموری بگذاریم و در روبروی دانشکده فنی و دانشکده حقوق اطراف خیابانها را بگردند چون باید پوشیده باشد از ورقههائی که از پرونده این متقاضیان به زمین افتاده و قاعدتاً هم در میانه راه جز این دو دانشکده چای دیگری را من بعنوان محل گمشدن ورقه نمیتوانم پیدا بکنم. واقعیت قضیه این بود که این ورقهها را خیلی راحت روز پس از دریافت آن از متقاضی به سبد کاغذهای باطله میانداختند و سعی میکردند افراد را دلسرد بکنند. حال اگر این شخص سماجتی بخرج میداد یا به دلیلی آشنائیهائی داشت که ناچار میشدند پروندهاش را به جریان بیندازند آن امر دیگری بود. کار به همین جا هم خاتمه نمییافت. چند نفر از
برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۲۸۳
این برگ همسنجی شدهاست.
عالیخانی (۱۶)
– ۶ –