در اصل کار نداشت. بهرحال در همین زمان یکی دیگر از گرفتاریهای من که باعث تشنجهائی در بعضی از دانشکدهها میشد دستگیری بعضی از دانشجویان از طرف ساواک به اتهام فعالیتهای تروریستی بود. در این مورد ساواک به احتمال قوی اطلاعات بسیار دقیقی داشت و میتوانست با صلاحیت بیشتری اقدام بکند. خاطرم هست که در یک مورد من از مقدم توضیح خواستم که چرا یکی از دانشجویان برجسته دانشکده فنی را بنام خطیب توقیف کردند. و او به من توضیح داد که چند شب پیش از توقیف این شخص توطئهای برای kidnaping سفیر آمریکا در تهران مکآرتور ترتیب داده شده بوده و سفیر آمریکا صرفاً بخاطر خونسردی رانندهاش توانسته بود جان سالمی بدر ببرد، ولی بعداً مقامات امنیتی بدنبال این اشخاص رفته بودند و یکی از کسانی را که توقیف کرده بودند خطیب بود و در خانه او مقداری لوازم گریم و سیبیل مصنوعی و غیره گیر آورده بودند که تطبیق میکرد با مشخصات کسانی که آن شب جلوی اتومبیل سفیر آمریکا را در یکی از کوچههای تنگ منطقه دروس گرفته بودند. و بعد هم شواهد دیگری درباره کارهای خطیب به اطلاع من رسانید. و البته در چنین شرایطی من هیچ کاری نمیتوانستم بکنم و ناچار بودم سکوت بکنم. ولی چیز عجیب این بود که مقدم به من گفت، با وجود اینکه این شخص بتحقیق در این کار دست داشته و ما مطمئن هستیم که این جرم را مرتکب شده، اگر شما فکر میکنید که بازگشت او به دانشکده فنی و آزادی او باعث آرامش دانشکده برای باقیمانده سال خواهد شد من حاضرم او را آزاد بکنم." من البته بهیچوجه چنین قولی را نمیتوانستم به مقدم بدهم ولی مقدم چندین بار در این مورد اصرار کرد و اصرار او آنچنان بود که آرزو دارد من از او بخواهم که خطیب را آزاد بکند و من بهیچوجه معنی این کار او را نفهمیدم. بعدها که جریان انقلاب پیش آمد و دانستم مقدم از چند ماه پیش حتی با اجازه اعلیحضرت با گروههای مخالف تماس گرفته بوده و بعد هم تدریجاً تصور میکرده میتواند با آنها به توافق و سازشهائی برسد. احساس کردم که این مرد از همان زمان هم در درون خودش تمایلی داشته که با افراد مخالف احیاناً سازشهائی
برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۳۰۲
این برگ همسنجی شدهاست.
عالیخانی (۱۷)
– ۸ –