آنهم پاکدامنی است هیچ توقعی نمیشد از او داشت. در مورد اعتبار هم با وجودی که یک جنبههای خیلی خوبی دارد ولی او را هم آدم پاکدامن و یک آدم لایق برای چنین کاری نمی دیدم. حالا نمیخواهم بگویم که بقیه از اینها بهتر بودند ولی بهر حال من اصلاً اعتقادی نداشتم به کارشان و بهمین دلیل هم این دو جلسه شامی که با آنها داشتم خیلی به کلیات برگزار شد. البته من آنموقع شرکت ملی نفت بودم. اما خوب از نزدیک میدیدم و بختیار هم دیگر زیاد اصرار نکرد که با من در اینمورد تماسی داشته باشد. ولی یکی از آن دفعههائی که ما میخواستیم شام بخوریم و من دعوت داشتم با خنده وارد شد و گفت که در دانشگاه خیلی امینی را دانشجویان اذیت کردند: امینی که در آن موقع نخستوزیر بود. من درست نفهمیدم چه میگوید چون وارد جریان نبودم و زیاد هم اصلاً علاقهای به این جریانات روزانه از این قبیل ایران نداشتم. اما بعد از اعتبار پرسیدم و اعتبار گفت که بختیار با همکاری یکی از قوم و خویشهای نظامیش و یک عدهی دیگری که خودش میشناسد مثل اینکه ترتیب این را داده که در آنجا آجر خالی بکنند و غیره و بعد هم دانشجویانی را پیدا بکند که اینها را بطرف نخستوزیر پرتاب بکنند و خلاصه بلوا راه بیاندازد.
البته از این بهانه هم استفاده شد و در نتیجه بختیار ایران را ترک کرد یعنی به او دستور داده شد که باید از ایران برود امینی درخواست کرد و شاه هم کاملاً خوشحال بود که چنین درخواستی امینی بکند و بنابراین از ایران بیرونش کردند. من رفتم اتفاقاً فرودگاه و با او هم آنروز خداحافظی کردم و خیلیها هم به فرودگاه آمده بودند برای اینکه خیلی جنبهی چیز داشت که این حالا میرود بعدش دیگر بصورت چه بر میگردد.
من البته روی آن حساب بهیچ وجه نبود ولی خوب دوست من بود و این مدت هم خیلی با احترام و با محبت با من رفتار کرده بود، ولی خیلیها این حساب را میکردند.
بعد هم که رفت به اروپا شنیدم که یکبار که شاه به پاریس رفته بود این هم بهرحال ناراحت و امیدوار که اینکه شاید در آینده باز بتواند به ایران برگردد و به او کاری بدهند خودش را جا زده بود توی صف اینهائی که رفته بودند به استقبال شاه در پاریس و ته صف ایستاده بود این آدمی که خوب همه کاره بود و خیلی نفوذ داشت و شاه هم که به