برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۴۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
عالیخانی (۲)
– ۲۲ –

که دارم به شما میگویم. گفتم که نه این را شما بهتر است بگذارید وزارت اقتصاد برای اینکه توی کشورهایی که بعضی‌ها را که من میشناسم و اقتصاد ملی میگویند آن مال موقعی است که اینها را تازه ادغام میکنند با وزارت دارائیشان آنوقت مجموع اینها را بهش وزارت اقتصاد ملی میگویند. اینست که همان وزارت اقتصاد کافی است و خیلی از کشورها هم بهمین صورت وزارت اقتصاد این را دارند، گفت خوب پس وزارت اقتصاد، حالا شما حرفی هم دارید؟

من خیلی جا خورده بودم و تعجب میکردم که اصلاً یکمرتبه از هیچ و بدون اینکه من هیچ گونه اطلاعی نداشته باشم و اصلاً با این آدمها تماس داشته باشم چون تفسیر روز پیشم را یادم می آید اتاق بازرگانی رفتنم را یادم میآید همه اینها و من اصلاً توی این عوالم نبودم و همین دو روز بعدش من باید در شرکت نفت درباره‌ی تاریخچه صنعت نفت ایران برای چهارصد تا از دبیران دبیرستانها نطق میکردم اصلاً برنامه‌های من چیز دیگری بود، بکلی غافلگیر شده بودم. ولی خوب مثل اینکه مثل هر سانحه‌ای که برای آدم رخ میدهد و آدم در آن آن میتواند خیلی خونسرد باشد برای منهم همین حالت پیش آمده بود.

این بود که پرسیدم که شما، چون واقعاً تعجب کرده بودم که چرا دنبال من آمدند، آیا یک برنامه‌هائی دارید که میخواهید بدست من بدهید که من برایتان اجرا بکنم؟ یا اینکه میخواهید من برای شما برنامه‌های تهیه بکنم؟ البته او خیلی خوب فهمید من دارم از او چه سئوال میکنم. چون پیش خودم گفتم شاید اینها یک برنامه‌هائی دارند که دنبال یک آدم جاه‌طلبی میگردند که بیاید این کارها را بکند و بعدش هم بیاندازندش دور. گفت نه ما میخواهیم که شما برای ما برنامه انجام بدهید، باصطلاح خودش چون فکر میکرد خیلی چیز مهمی است گفت شما باید دکتر شاخت ما بشوید. این حرف علم بود.

خوب از او تشکر کردم و گفتم خوب حالا من یک سئوال دومی هم دارم و آنهم اینست که من برنامه‌ها را میآورم و در اختیار شما میگذارم ولی شرط موفقیتش اینست که هر کسی را توی این دستگاه خواستم از سر کار بردارم و هر کسی را هم خواستم بجایش بگذارم و اگر این امکانات را نداشته باشم نمیتوانم کار بکنم و الان هم هیچکس خبر ندارد که شما به من یک همچین افتخاری را دارید میدهید. بنابراین بی سروصدا بر میگردم میروم شرکت نفت سر کارم و پستم هم یک طوری است که اگر دیر از وقت بروم جریان بهم میخورد، خاطرم هست که این شوخی