برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۵۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
عالیخانی (۳)
– ۵ –

یکروزی وزیر شدی بدانی. گفتم چرا حالا دنبال من میگردی؟ گفت تو یکی از این روزها وزیر خواهی شد. البته هیچ اطلاعی نداشت، این را مطمئن هستم، ولی این حرف را زد. البته بعد هم بابت این حرفی که زده بود آمد از من کار خواست و به او ندادم. ولی آن امری است جداگانه. گفت آقا وقتی که وزیر میشوی باید تلفن بکنی و بله به رئیس دفتر وزارتخانه و به او بگوئی که ماشین مرا بفرستید بیاید منزل و مرا ببرد، گفت هیچوقت با ماشین خودت بلند نشو برو وزارتخانه، خیلی از ابهت میافتی از همان روز اول. حالا این را بعنوان شوخی گفته بود و منهم آن شب که آمدم منزل دیگر امکان رفتن وزارتخانه در کار نبود با همان پژوی خودم آمده بودم، نوکرم هم که در ضمن تصدیق رانندگی گرفته بود نقش راننده را برای من بازی میکرد که من بتوانم آن جلو پیاده بشوم و بروم تو و باقیش هم خودم نشستم پشت رل. فردای آنرور عیناً این توصیه‌ای که بمن شده بود انجام دادم. البته صبر کردم که مثلاً حدود ساعت ۸/۵ یا ۹ بشود چون جمع شده باشند ملت و بعد من بروم و بعد به دکتر فیروزیان که رئیس دفتر وزیر بازرگانی بود و منهم از زمان دانشجوئی در فرانسه می‌شناختمش به او تلفن کردم. علتی را هم که به او تلفن کردم اینست که رئیس دفتر وزارت صنایع را اصلاً نمیدانستم کیست و عین همان جمله‌ای را که چند هفته پیش یاد گرفته بودم تکرار کردم و او هم البته با کمال احترام قول داده که ماشین را بفرستد و فرستادند..

س – حالا این روز اول است؟

ج – بله روز اول است. و من سوار ماشین شدم و به وزارت بازرگانی رفتم که البته هیچوقت هم با این وزارتخانه‌ها روبرو نشده بودم که دیدم اصلاً یک موج آدمی که همینطور میآیند و میروند و فلان و بعد هم حالا وزیر تازه آمده میخواهند نگاهش بکنند و غیره. و وقتی که آنجا رفتم ...

س – وزارت بازرگانی کجا بود؟

ج – وزارت بازرگانی درست روبروی وزارت دادگستری بود که بال غربی ساختمانهای وزارت دارائی میشد که اینجا را ضرغام برای گمرک یک مقداریش را گرفته بود و بعد هم