میشناسند بنابراین راحتتر حرف میزنند حالا بعضیشان خوشحالیشان ماند و بعضیها نماند. اما برای من مهم بود که حالا بیایند از این ور میز دو مرتبه ببینم دارند چه میگویند که اثر میگذاشت روی نحوه تنظیم مقررات صادرات و واردات. ولی بهر حال آنها هم بیچارهها حاضر بودند که بیایند حالا هر چقدر هم برایشان دیر وقت است و کار سختی بود یا صبح خیلی زود برایشان کار سختی بود اما منهم چارهای نداشتم. و این ریتم کار ماه اول من بود.
بعداً هم ناچار بودم خیلی زیاد کار بکنم ولی هیچوقت این حالت غیرانسانی را نداشتم چون اصلاً آدمی که روزی ۳ ساعت بخوابم نیستم. بعدش البته این عدهای که از دوستان خودم بودند همان کسانی که توی شورای اقتصاد بودند و هر کدام با آن مقداری که نیرو داشتند واقعاً فعالیت میکردند، هیچکدامشان هم، یعنی هیچکدامشان نه ولی بسیاری از آنها هم آدمهائی که بعداً بتوانند برای من کار خیلی مثبت و اساسی انجام بدهند شاید نبودند ولی همهشان دستها را بالا زده بودند و مضایقهای نداشتند. یعنی همان کسانی که از دوستان آن دورههایم بودند...
س – چه کسانی بودند؟
ج – مثلاً جمشید بهنام، محمدعلی مولوی، تهرانی که بعد شد مدیرکل بازرگانی خارجی و معاون بازرگانی، کسانی که بعداً دیگر شاید اسمشان را هم نشنیدید ولی از شورای اقتصاد آمده بودند، مثل آن دکتر طوسی، یک جوانی که یک تصادف خیلی بدی کردو دو سال بعدش فوت شد بنام جهانگیر هاشمی برادر قاسم هاشمی عضو اتاق بازرگانی که قاعدتاً شما باید او را بشناسید، و چند نفر از اینها. و این جوانان این مدت با تمام قوا پشت سر تمام این کارها بودند و یکنفر از اینها از من سئوال نکرد که بما چه خواهی داد و چه نخواهی داد..
س – سمتی نداشتند؟
ج – سمتی نداشتند و به آنها هم سمتی ندادم. یعنی سمتی ندادم برای اینکه به آنها رک و راست گفتم که من شما را برای آیندهام برای اینطور کارها در نظر میگیرم که مثلاً عبارت باشد از اینکه بشوید مشاور و برای من فلان کار را انجام بدهید. یک آدمی مثل جمشید بهنام را خیلی برایش احترام قائل هستم ولی هیچوقت کار مدیریت به او نمیتوانستم بدهم چون اینها را خیلی