و آن شعری بود گویا از شمس تبریزی باین مضمون:
ناصرالملک
«هله نومید نباشی که ترا شاه براند | گرت امروز براند نه که فردات بخواند | |||||
در اگر بر تو بهبندد برو و صبر کن آنجا | بسر صبر ترا او بسر صدر نشاند |
حال شما چطور است»
بعد از حادثه بمب شاه خیلی ملول و آزرده شد و امید او از سازش با مجلس منقطع گردید و در واقع کمکم مهیای برطرف کردن مجلس و تغییر وضع شد و شاید هم واقعاً تصور کرد که مشروطهخواهان قصد جان او را دارند. تندی افراطی بعضی جرائد ملی و عدم رعایت ادب لازم هم او را سخت برآشفته نمود، ظاهراً اگر مدارای بیشتری با او میشد امکان سازش منتفی نبود و از طرف دیگر هم اگر وی مجلس را منحل کرده یا از میان برده بود و بلافاصله مجلس دیگر معتدلتری ایجاد نموده بود و اشخاص اصلاحطلب و ترقیخواه تربیتشده دور خود جمع کرده وزرای خیرخواه و مقبول عامه انتخاب میکرد شاید اینهمه ملامت که بعداً باو شد حقاً متوجه او نمیشد. حقاً باید گفت که از لحاظ تاریخنویسی باید محاکمات تاریخ خیلی خیلی منصفانه و عادلانه و بیغرضانه باشد و حکم ناحقی برخلاف انصاف درباره کسی یا واقعهای نباید داده شود و حب و بغض شخصی ابداً و مطلقاً درباره بهترین دوستان یا بدترین دشمنان شخصی نباید دخالت و اثر داشته باشد و باصطلاح حکمت امروز حکمها باید همیشه آفاقی Objectif باشد نه انفسی Subjectif و اگر عقیده مرا بخواهید تاریخگو و تاریخنویس اصلا هیچ حکمی نباید بدهد مگر