کسانی که با من آمدند مرحوم دهخدا بود که با برادرش یحییخان (که هنوز زنده است) آنجا منزل ما ماندند. در بین راه از مجلس تا منزل حمله شدیدی از تب و لرز برای من آمد و وقتی که بمنزل رسیدم افتادم و بیخود شدم و شامی هم نخوردم و تا فردا حدود ساعت ۸ یا ۹ صبح در حال کسالت و خواب سخت بودم تا صدای تقنگ مرا بیدار کرد و پرسیدم چیست گفتند از آنها که بر بام مسجد سپهسالار سنگر داشتند پرسیدیم و از آن میان میرزا جهانگیر خان گفت چیزی نیست قزاقها مجلس را محاصره کردهاند و تصادمی شده (از منزل ما با بام مسجد میتوانستند صحبت کنند) آنوقت خواستیم خبر بگیریم که آیا در مجلس اشخاصی هستند یا نه جواب آوردند که بعضی وکلاء و آقایان بهبهانی و طباطبائی آمدهاند پس من قصد کردم که به آنها ملحق شوم وقتی که میخواستیم حرکت کنیم خبر آوردند که حلقه محاصره بسته شده و دیگر کسی را راه نمیدهند پس بمنزل برگشته و منتظر شدیم قدری بعد خبر آوردند که امام جمعهٔ خوئی با درشکه آمد و رفت توی مجلس پس من دوباره مصمم رفتن شدم ولی همراهان ما باز خبر دادند که دیگر اصلا کسی را راه نمیدهند پس با کمال اضطراب و مأیوسی از ورود به مجلس در خانه ماندیم و قریب ده نفر بودیم که از آنجمله بودند مرحوم خلخالی و دهخدا و برادرش و مرحوم امیر حشمت (پدر آقای نیساری وزیر فعلی) و برادر او مشکات و میرزا محمود صراف و مرحوم میرزا علی محمد خان برادر مرحوم تربیت (که در غالب کتب و مقالات او را بخطا همشیرهزاده من خواندهاند) و برادر خودم و یکی دو نفر دیگر که فعلا خوب در خاطر ندارم. تا ظهر صدای توپ و جنگ بود و شراپنل به حیاط خانه ما میریخت و بعدازظهر هم تا غروب در اندیشه پیدا کردن پناهگاهی گذراندیم و در این اثنا از در عقبی خانه که بکوچه
برگه:Khatabeh-Taghizadeh.pdf/۷۷
این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
سه خطابه
۷۵