برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۰۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۹۷ —

*

  ایکاش نکردمی نگاه از دیده بر دل نزدی عشق تو راه از دیده  
  تقصیر ز دل بود و گناه از دیده آه از دل و صد هزار آه از دیده  

*

  ای بیرخ تو چو لاله زارم دیده گرینده چو ابر نوبهارم دیده  
  روزی بینی در آرزوی رخ تو چون اشک چکیده در کنارم دیده  

*

  ای مطرب ازان حریف پیغامی ده وین دلشده را بعشوه آرامی ده  
  ای ساقی ازان دور وفا جامی ده ور رشک برد حسود گو جامی ده[۱]  

*

  ای راهروان را گذر از کوی تو نه ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه  
  هر تشنه که از دست تو بستاند آب از دست تو سیر گردد از روی تو نه  

*

  هرگز بود آدمی بدین زیبائی؟ یا سرو بدین بلند و خوش بالائی[۲]؟  
  مسکین دل آنکه از برش برخیزی خرّم تن آنکه از درش بازآئی  

*

  گیرم که بفتوای[۳] خردمندی و رای از دائرهٔ عقل برون ننهم پای  
  با میل که طبع میکند چتوان کرد؟ عیبست که در من آفریدست خدای  

*

  کی دانستم که بیخطا برگردی؟ برگشتی و خون مستمندان خوردی  
  بالله اگر آنکه خط کشتن دارد آن جور پسندد که تو بی خط کردی[۴]  

  1. جان میده.
  2. در نسخ چاپی: یا سرو بدین بلندی و رعنائی.
  3. بفتوی و.
  4. این رباعی تنها در قدیمترین نسخه دیده شد.