برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۱۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۴۰۳ —

۶۴۳ – ط

  حالم از شرح غمت افسانه (ایست) چشمم از عکس رخت بتخانه (ایست)  
  هر کجا بدگوهری در عا(لمست) در کنار آنچنان دُردانه (ایست)  
  بر امید زلف چون ز(نجیر تو) ای بسا عاقل که چون (دیوانه‌ایست)  
  گفتم او را این چه زلف . . . . . . . گفت هان فی‌الجمله در . . . . . . .  
  از لبش یک نکتهٔ . . . . . . . . . وز خمش یک قطرهٔ (پیمانه‌ایست)  
  با فروغ آفتاب حس(ن او) شمع گردون کمتر از (پروانه‌ایست)  
  نازنینا رخ چه می‌پو(شی ز من) آخر این مسکین کم (از بیگانه‌ایست)  
  از بت آزر حکایتها کن(ند) بت خود اینست از . . . . . . . .  
  دل نه جای تست آخر چ(ون کنم) در جهانم خود همین (ویرانه‌ایست)  
  این نه دل خوانند کی(ن. . . . . . . . . این نه عشق است از . . . . . . . . [۱]  

۶۴۴

  خستهٔ تیغ فراقم سخت مشتاقم بغایت ایصبا آخر چه گردد گر کنی یکدم عنایت؟  
  بگذری در کوی یارم تا کنی حال دلم را همچنان کز من شنیدی پیش آن دلبر روایت  
  یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگوئی گرچه از درد فراقم هست بسیاری شکایت  
  ای صبا آرام جانی چون رسی آنجا که دانی هم بکن گر میتوانی یک مهم ما کفایت  
  آن بت چین و خطا را آن نگار بی‌وفا را گو بکن باری خدا را جانب یاری رعایت  
  شحنهٔ هجر تو هر دم می‌برد صبرم بیغما داد خود را هم ستانم گر کند وصلت حمایت  

  1. این غزل در حاشیهٔ نسخه قدیمی بخطی غیر از خط متن است و چون در موقع صحافی حاشیهٔ صفحات بریده شده کلمات آخر مصراع‌ها معلوم نمیشود و آنچه بین هلالین قرار داده‌ایم حدس خودمانست و شاید که ردیف «است» باشد همچنین است غزل ۶۵۰ و ۶۵۵ و ۶۵۸