برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۳۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۴۲۰ —

باشند تا هوای اطاق را خنک دارد و این معنی مناسب‌ترست (ص ۱۸۵)

خیلتاشان – «تاش» بمعنی شریک و انباز است و افراد یک خیل را «خیلتاشان» گویند.

دروا – در اینجا بمعنی بازگشتن است. (ص ۱۱۱)

دیجور – شب تاریک و سیاه.

راقی – افسونگر.

رُفات – پوسیده و خاک شده.

زحام – انبوهی، جمعیت.

زمر – نی زدن.

زیر و بالا – خطا، مختل، باژگونه.

ساتکین – پیاله شرابخوری.

سامری – یکی از یهود که بنی‌اسرائیل را در غیاب موسی بپرستش گوساله واداشت.

سرادق – سراپرده.

سرگزیت – جزیه، مالیات سرانه.

سُغبه – فریفته، خوار.

شنگول – شوخ.

صعته – بیهوشی.

طامات – سخنان پریشان.

طبطاب – در اینجا بمعنی جنب و جوش است (ص ۷۱) و بمعنی چوگان نیز آمده.

عدیم – درویش، نادار.

عذول – ملامتگر.

عسلی – پارچهٔ زردی که یهودیان مجبور بوده‌اند بجامهٔ خود بدوزند تا از دیگران ممتاز باشند.

عنبرینه – عنبرچه و آن زیوریست که زنان بر گردن بندند.

غازی – ریسمان باز که پای چوبین بندد تا بلندتر نماید.

فُتات – ریزه و شکستهٔ از هر چیزی.

فتراک – تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند و اکنون «ترک‌بند» گویند.

فراخ – گشاد، بسیار. (در اینجا معنی اخیر مقود است (ص ۳۷۵)

فیح – بوی خوش.

قطمیر – نام سگ اصحاب کهف.

قلان – مالیات و خراج (مغولی) این کلمه در جنوب ایران بمعنی «بیگاری» است.

کروبیان – فرشتگان مقرب.

کنش – مخفف «کنشت» بمعنی معبد.

کیش – ترکش، تیردان.

کیمخت – پوست حیوان که بنوعی خاص دباغت کنند (ساغری)

گردنان – سروران، بزرگان.

گش – خوب، خوشرفتار. (گش نیز بدین معانی آمده.

گلاله – گلاله بضم اول بمعنی زلف. و کُلاله موی پیچده و کاکل است.

گوز – گردکان.

لاغ – ظرافت، خوش‌طبعی، بازی.

لَبق – ظریف، نرمخوی.

لجم – لجن، گل و لای ته حوض.

لویشه – حلقهٔ ریسمانی است که نعلبندان بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسبان و خران بدنعل را در آن