برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۷۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۲ —

  غریق بحر مودّت ملامتش مکنید که دست و پا بزند هر که در میان ماند  
  بتیر غمزه اگر صید دل کنی چه عجب که ابروانت بخمیدن[۱] کمان ماند  
  جفا مکن که نماند جهان و هرچه دروست وفا و صحبت یاران مهربان ماند  
  اگر روی بهم درکشی چو نافهٔ مشک طمع مدار که بوی خوشت نهان ماند  
  تو مرده زنده کنی گر بعهد بازآیی که عود یار گرامی بعود جان ماند  
  لبی که بوسه گرفتم بوقت خنده ازو ببر گرفتن مُهر گلابدان ماند  
  خطی مسلسل شیرین که گر بیارم[۲] گفت بخط صاحب دیوان ایلخان ماند  
  امین مشرق و مغرب علاء دولت و دین که پایگاه رفیعش بآسمان ماند  
  خدای خواست که اسلام در حمایت او ز تیر حادثه در بارهٔ امان ماند  
  وگرنه فتنه چنان کرده بود دندان تیز کزین دیار نه فرخ و نه آشیان ماند  
  ضرورتست که نیکی کند کسی که شناخت که نیکی و بدی از خلق داستان ماند  
  تو آن جواد زمانی کز ازدحام عوام[۳] درت بمشرب شیرین کاروان ماند  
  بروزگار تو هرجا که صاحب صدریست ز هول قدر تو موقوف آستان ماند  
  ترا بحاتم طائی مثل زنند و خطاست گل شکفته که گوید بارغوان ماند؟  
  من این غلط نپسندم ز رای روشن خویش که طبع و دست تو گویم ببحر و کان ماند  
  جلال و قدر منیعت کجا و وهم کجا من آن نیم که در این موقفم زبان ماند  
  فنون فضل ترا غایتی و حدّی نیست که نفس ناطقه را قدرت بیان ماند  
  تو معن زائدهٔ در کمال فضل و ادب که تا قیامت ازو در کتب نشان ماند[۴]  
  جهان نماند و اقبال روزگار تو باد که نام نیک تو باقیست تا جهان ماند  

  1. جنبیدن، و محتمل است «خنبیدن» بوده که همان خمیدن خواهد شد.
  2. کژ نیارم.
  3. در نسخهٔ قدیمتر که ازدحام، و شاید «که از ازدحام» بوده است.
  4. این بیت تنها در قدیمترین نسخه‌هاست.